ریحانه جووووونریحانه جووووون، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
رانیا جووونرانیا جووون، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره
محمدحسین جوووونمحمدحسین جوووون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

ریحانه تمام زندگی من

من و روزمرگی های 3 تا گلهای زندگیم

رفتن ممه حس به خونه آبایی

امروز ممه حس اولین روزاش بود که رفت خونه آبایی . تقریبا یک هفته مونده تا 8 ماهگی اش تموم شه . امروز چون بابا شب کار بود گفت : من رانیا رو نگه میدارم . تو هم ممه حس رو ببر خونه آبا . درواقع اولین روز بود که رانیا از محمد حسین جدا شده و به من زنگ زد که مامان ممه حس رو پیشی خورده . آبا از اینکه رانیا نرفته میگه خیلی ناراحت شدم که صبح نیامد . اصرار هم داره که رانیا رو هم ببریم ولی ما برای راحتی کار خودش اینطوری ترجیح میدهیم . زنگ زدم آبا گفت : ممه حس سوپ شو و با نصفی از شیرش و آب خورده و الانم جلوی آشپزخونه زیر نور آفتاب هست .
21 فروردين 1395

عکس های تعطیلات نوروز سال 95

سفره هفت سین که تهیه کننده اش تو بودی عزیزم . شب قبل همه چی رو آماده کردی . 2 ساله که تو سفره هفت سین خونه عزیزرو آماده میکنی . قربونتتتتتتتتتتتتتت برممممممممممممم روستای قجور که رفته بودیم به بهجت خاله سر بزنیم . متاسفانه خونه نبودند . سد حسن تيمور خونه پسرعمه ياسر خونه حاجي بابا اينجا خيلي بدحال بودي امامزاده پيرتاج     ...
21 فروردين 1395

ایام نوروز 95 چطور گذشت ؟

سالی که نکوست از بهارش پیداست . ايام عيد امسال با نامزدی سهراب شروع شد و با نامزدی خدیجه پایان یافت . امیدوارم امسال سال خوب و خوش و مخصوصا سال سلامتی برای خانواده مون باشه . شب 27 اسفند برای نامزدی سهراب دعوت بودیم . مراسم خوبی بود و خیلی خوش گذشت .صبح اش رفتم تنهایی بازار البته ماشین و دوبار زدم به در و دیوار . یکبار سر کوچه مالوندم به تیر برق یکبار هم تو مخابرات به آهنی که رو زمین بود و من ندیدم . ظهرش هم خونه آبا ناهار به اردک (نون قندی )و ماست دعوت بودیم. بعد از اون هم رفتیم سرخاک داداش . خاله رخاب اینا هم اومدن . بعد آمدیم آماده شدیم رفتیم شام نامزدی . مثل همه مراسم ها با شادی و بزن و برقص همراه بود نهایتا هم با کادو جمع کردن(40 ...
14 فروردين 1395

تبریک سال نو

با خوبی ها و بدی ها، هرآنچه که بود؛ برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد، برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد، سالی دیگر گذشت عزیزم امیدوارم همیشه روزهایت بهاری باشد و لبت خندان و هیچ وقت و هیچ وقت اشک تو چشمات نبینم ...
14 فروردين 1395