ریحانه جووووونریحانه جووووون، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره
رانیا جووونرانیا جووون، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
محمدحسین جوووونمحمدحسین جوووون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

ریحانه تمام زندگی من

من و روزمرگی های 3 تا گلهای زندگیم

اولین سفر ریحانه به شهر مقدس قم

          السلام علیک یا فاطمه معصومه (س)  ریحانه جونم خیلی وقته که فعال نیستم و کمتر به وبلاگت سر می زنم چون مطلب خاصی به نظر نمی رسه که بیامو برات بنویسم . دقیقاً نمی دونم ولی به احتمال خیلی زیاد با تو برای بار اول بود که در روز اربعین حسینی امسال (سال 90) رفتیم قم و جمکران .تا حالا فرصت پیش نیومده بود تا ما تو رو قم ببریم روز پنج شنبه شب یکی از دوستای هم دوره ای بابا(آقا فرزاد) با خانم بچه هاش از شهر زنجان اومدن خونمون .آقا فرزاد با بقیه اعضای خانواده اش کار هر سالشونه که روز اربعین حسینی میان قم که امسال تصمیم گرفته بودن بیان خونه ما.  روز جمعه ا...
10 اسفند 1390

خصوصیات اخلاقی ریحانه

ریحانه جون تو این پست می خوام در مورد خودت و کارات بگم . از بچگی تا الان ......... هر وقت هم که هر چیزی یادم اومد اضافه می کنم . - از بچگی هیچ وقت پیش نیومد که دمپایی یا کفشاتو تابه تا بپوشی همیشه درست پات کردی . - تو بچگی نمی دونم البته تا چندماهگی عادت داشتی انگشت شصت خود مک بزنی . یادمه بیمارستان میلاد که بستری بودی. رو دستت آنژکت که بسته بودند . پانسمان رو شصت تو گرفته بود . جالب اینجاست اینقدر تلاش کردی با دهان تا پانسمان و از رو انگشتت پس زدی و شصتت رو بیرون آوردی و شروع کردی به مک زدن و خوابیدن . - از بچگی خیلی بچه لجباز و یه دنده و فوق العاده سرکش هستی ، حرف حرف خودته . هیچ وقت اجازه نمی دی براحتی موهاتو شونه کنیم یا برا...
10 اسفند 1390

بدون عنوان

تا الان که این مطلب و ارسال می کنم روز بسیار خوبی برام بوده . اولا این که ساعت 10 صبح که از سرجلسه امتحان دانشجویان که مراقب جلسه بودم برمی گشتم به اتاقم ، رو پله ها آقای یوسفی بهم اطلاع داد که یه سری به انتظامات بزنم یه بسته پستی براتون اومده ، من که 2 ماه منتظر اومدن گواهینامه رانندگی ام بودم حدس شو زدم و بعد رفتم از نگهبانی تحویل گرفتم . چند دقیقه ای بعد از اون از امورمالی باهام تماس گرفتند و گفتند برای تکمیل فرمهای مربوط به وام صندوق مراجعه کنم . روز خوبی بود خدا رو شکر
10 بهمن 1390

مژده مژده

مژده مژده                                                      مژده مژده مامان بلاخره تونست تو امتحان شهری رانندگی قبول شه ، هورااااااااااااااااااااااااااااااااااا عزیزم امروز که یک روز ابری و نسبتاً برفی بود ساعت 8 صبح همراه بابا برای امتحان شهری رفتم و تونستم قبول شم و خدارو خیلی شکر می کنم . حالا دیگه باید تا اومدن گواهینامه ام از طریق پست منتظر بمونم&n...
5 آذر 1390

تولد علیرضا پسر دوست مامان

ریحانه جون دیروز ساعت 4 بعدازظهر دوتایی با هم رفتیم تولد علیرضا پسر دوست مامان (پسر خاله منیره) ، از اونجایی که بنده در شرف یادگیری رانندگی می باشم ، از بابا خواستم که من پشت ماشین بشینم . با احتیاط و ترس و اضطراب نشستم و رفتیم رسیدیم جلو در خونه اونا . اینقدر تو دلم قند آب می کردم که تونستم ماشینو برونم. مراسم مثل همه جشن تولدها برگزار شد . پذیرایی ، دست زدن و رقصیدن ، فوت کردن شمع و بریدن کیک و کادو دادن از برنامه هاشون بود . بعد به همه بچه ها یکی یه دونه کلاه تولد دادند و چند تا عکس ازتون گرفتیم .  برنامه بعدیشون خوردن عصرونه بود. دیگه نزدیکای ساعت 6 بود که زنگ زدیم بابا اومد دنبالمون . تو مه...
19 آبان 1390

عکس دفترچه بیمه ریحانه جون

عزیزم از اونجایی که سری قبل پرسنل سازمان تأمین اجتماعی روی دفترچه بیمه ات نوشته بودن عکس الزامی ، چون وقت تعویض دفترچه ات رسیده بود ما برآن شدیم عکس هم ازت بگیریم . روز 5/7/90 بود که حاضرت کردم با بابا رفتی عکاسی . روز بعد که بابارفته بود عکساتو بگیره چونکه موهات وزه عکست خوب نیفتاده بود .به عکاس گفته بود دوباره میارمش عکس بگیرم .   در تاریخ 6/7/90 بعداز کلی سشوار کشیدن ، آماده شدیم ، سه تایی با هم رفتیم عکاسی رایانه عکس ساوه و عکستو انداختیم . اینم از عکست:      ...
11 مهر 1390

بدون عنوان

ریحانه جونم میخوام یه مطلب جالب بفرستم اونم اینه که دیشب بابایی بعد اینکه افطاری کرد خیلی حالش بد شد . همونطور درازکش خوابیده بود و یه چیزایی هم با خودش زمزمه می کرد مثلاً آهنگ حلالم کن حلالم کن و با ریتم و آهنگ می خوند ، میون حرفاش یه دفعه گفت ریحانه بابادیگه داره میره پیش خدا . اینو که گفت دیدیم تو سرتو گذاشتی رو شونه بابا و شرشر اشک می ریزی ، ماهم که فهمیده بودیم برا چی گریه می کنی بغلت کردیم بوست کردیم مگه آروم می شدی . آخر شب وقتی که بابا خوابیده بود من ازت پرسیدم : ریحانه برای چی گریه کردی؟ - بخاطراون حرف بابا - کدوم حرف ؟ - همون حرف دیگه - اگه من هم از اون حرفا بزنم گریه می کنی ؟ (دیدم که اشک تو چشات جمع ش...
1 شهريور 1390

هی هی

ریحانه خوشگلم جدیداً یه تکه کلامی پیدا کردی که وقتی ادا می کنی دلم می خواد درسته قورتت بدم . اونم اینه که می خوای بگی تندتند می گی «هی هی» . ...
28 تير 1390

جمعه مورخ 24/4/90

دیروز صبح که از خواب پاشدیم قرار بود با آجی پروین بریم استخر  ساعت 30/8 که من از خواب پاشدم بعد دیدم تو هم چشماتو باز کردی . گفتی به من کجا می ری گفتم پاشو قراره بریم شنا . اینو که گفتم با خوشحالی تمام از جا پاشدی ، رفتیم دست و صورتمونو شستیم ،  اومدیم عزیز صبحونه آماده کرده بود. من صبحونه خوردم ولی تو لب به صبحونه نزدی . بعد تموم شدن صبحونه دایی جعفر ، آجی پروین و آورد خونه عزیز . حاضر شدیم نه و نیم رفتیم . رفتیم اونجا برای تو یه کیک و آبمیوه گرفتم که صبحونه نخوردی بخوری اما تو فقط آبمیوده رو خوردی . خاله سمانه هم اومد و رفتیم تو . تو کلی ذوق می کردی با خودت جلیقه نجاتتم آورده بودم . خیلی تو آب بازی کردی ، کنار اس...
27 تير 1390