ریحانه جووووونریحانه جووووون، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره
رانیا جووونرانیا جووون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه سن داره
محمدحسین جوووونمحمدحسین جوووون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

ریحانه تمام زندگی من

من و روزمرگی های 3 تا گلهای زندگیم

بستری شدن محمدحسین در تاریخ 96/8/8

1396/8/15 12:00
نویسنده : مریم محمدی
188 بازدید
اشتراک گذاری

بخاطر حال بد محمدحسین باباش برد دکتر . یکسری داروهای قیمت بالا دکتر تجویز کرده بود و باباش هم گرفته بود آورده بود خونه ولی من با این فکر ک نیازی به این داروها نیس و با کتوتیفن و اسپری آبی خوب میشه . اسپری نارنجی و زادیکس شو بردم پس دادم . حدود 65 هزار تومن برگردوند .

یک روز گذشت و شب اش حال محمدحسین خیلی بد شد . از خونه آبا که اومدیم تو بغلم دیدم خیلی بد نفس میکشه و تعداد تنفس اش زیاد شده . سریعا رسوندیمش بیمارستان چمران و مستقیم بدون نوبت به پزشک اورژانس مراجعه کردیم . پزشک هم سریعا نوشت برای بستری . به اورژانس مراجعه کردیم و از محمدحسین رگ گرفتن و آنژوکت شو بستن آوردن رو تخت خوابوندن . ولی رگ اش جواب نداد دوباره رفتن رو دست دیگه اش رگ گیری کردن .

از ساعت 11 شب 96/8/8 تو اورژانس بستری بود تا فردا ساعت 12 و نیم ظهر که به بخش منتقل مون کردن. دکتر بدجوری عصبانی بود میگفت شما باید زودتر از اینا می آوردینش .

وای که چه عذابی من چند روزی که تو بیمارستان بودم کشیدم . روزای اول مخصوصا روز اول که دوز چرک خشک کن ها بالا بود خشونت محمدحسین هم فوق العاده بالا بود . مشت و لگد و چنگ و گریه و زاری همه اینا بود و مدام میگفت بریم بریم

هر روز که دوز دارو را پایین می آوردن درصد خشونت محمدحسین هم پایین می اومد تا روز ترخیص که کاملا به محیط بیمارستان عادت کرده بود .

روزای بستری اصلا رو تخت بند نمیشد و مدام تو بغلم تو سالن ها می چرخیدیم . دارو نمیگرفت . بهونه میگرفت اعصابمو بهم میریخت . در کل خیلی اذیت شدم . از شب 96/8/8 بستری بود تا صبح 96/8/13

تو ایام بستری با مامان هانیه به اسم صحابه آشنا شدم که از شخصیت اش خیلی خوشم اومد . البته خانم جذابی بود که همه را مجذوب خودش کرده بود .

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)