ریحانه جووووونریحانه جووووون، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
رانیا جووونرانیا جووون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره
محمدحسین جوووونمحمدحسین جوووون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

ریحانه تمام زندگی من

من و روزمرگی های 3 تا گلهای زندگیم

محرم سال 95

1395/7/24 11:42
نویسنده : مریم محمدی
304 بازدید
اشتراک گذاری

محرم امسال قسمت نبود اون جور كه بايد و شايد از مراسمات فيض ببريم . در واقع نتونستم با خدا  connect شوم. ولي در حد كم اش هم خدا قبول كنه .

دو روز مونده به عاشورا تاسوعا دايي بابا بطور ناگهاني فوت كرد و ما روز يكشنبه صبح به سمت حسن تيمور حركت كرديم و تو را نيز همراه خودمون برديم بدون اينكه اجازه تو از مدرسه بگيرم . به ختم و ناهار رسيديم و بعداز ظهر هم سرخاك رفتيم . بعد از اون با دايي ها و آبا و بقيه رفتيم خونه عمه فاطمه . آبا و دايي ها رفتند و ماهم دوباره براي شام رفتيم خونه دايي . بعد از شام هم حركت كرديم به سمت بيجار . فرداي اون روز هم عمه زينب و عمه صفورا با عمو آيت ناهار خوردند و رفتند و ما مونديم . من هم شام تاس كباب درست كردم . فرداش هم ناهار عدس پلوي نذري خورديم و به سمت زنجان راه افتاديم . شب تاسوعا بود . تقريبا نيم ساعت از مراسم را ديديم و يه ربع هم مراسم دور ميدوني كه هميشه از اونجا پخش زنده تلويزيوني دارن نظاره گر مراسم بوديم . بعد عمو فرزاد اومد دنبالمون رفتيم خونه شون شام خورديم و بعد از شام بابا و رانيا و عمو فرزاد رفتن زينبيه و ما زن ها هم رفتيم خونه بهمن داداشي كه ميگفتن مداح قدري بوده كه سالهاي پيش تو تصادف فوت كرده و بعد از اون خانواده اش هر سال تو خونه شون مراسم برگزار ميكنن . مجلس زنانه بود و جالب بود . صبح عاشورا هم به سمت ارمغانخانه رفتيم كه متاسفانه تصادف شده بود و ترافيك و راه بندان بود و مجبور شديم برگرديم دوباره به سمت زنجان . رفتيم دسته مسجد حضرت ابوالفضل را ديديم . دوباره اومديم خونه و گوشت قربوني و سويشرت محمدحسين يادمون رفته بود برداشتيم و به سمت ساوه حركت كرديم . تو جاده جز ماشين ما ماشين ديگه اي نبود . براي شام غريبان خودمونو رسونيديم ساوه . رفتيم خونه آبا اينا . طبق معمول سنوات گذشته همه اونجا بودن . همه رو از خواب بيدار كرديم و چايي خورديم و رفتيم خونه دستي به خودمون آورديم و شام رفتيم مسجد . تو مسجد انتظار داشتم رانيا خيلي شيطوني كنه اما خدا رو شكر خوب بود .

خونه خاله رخاب کنار حلیم 

 

 

دهات حسن تیمور ختم دایی بابا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

    

     مهدیار در محرم سال 95 که عکساشو خاله از طریق تلگرام فرستاده 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)