محرم سال 95
محرم امسال قسمت نبود اون جور كه بايد و شايد از مراسمات فيض ببريم . در واقع نتونستم با خدا connect شوم. ولي در حد كم اش هم خدا قبول كنه .
دو روز مونده به عاشورا تاسوعا دايي بابا بطور ناگهاني فوت كرد و ما روز يكشنبه صبح به سمت حسن تيمور حركت كرديم و تو را نيز همراه خودمون برديم بدون اينكه اجازه تو از مدرسه بگيرم . به ختم و ناهار رسيديم و بعداز ظهر هم سرخاك رفتيم . بعد از اون با دايي ها و آبا و بقيه رفتيم خونه عمه فاطمه . آبا و دايي ها رفتند و ماهم دوباره براي شام رفتيم خونه دايي . بعد از شام هم حركت كرديم به سمت بيجار . فرداي اون روز هم عمه زينب و عمه صفورا با عمو آيت ناهار خوردند و رفتند و ما مونديم . من هم شام تاس كباب درست كردم . فرداش هم ناهار عدس پلوي نذري خورديم و به سمت زنجان راه افتاديم . شب تاسوعا بود . تقريبا نيم ساعت از مراسم را ديديم و يه ربع هم مراسم دور ميدوني كه هميشه از اونجا پخش زنده تلويزيوني دارن نظاره گر مراسم بوديم . بعد عمو فرزاد اومد دنبالمون رفتيم خونه شون شام خورديم و بعد از شام بابا و رانيا و عمو فرزاد رفتن زينبيه و ما زن ها هم رفتيم خونه بهمن داداشي كه ميگفتن مداح قدري بوده كه سالهاي پيش تو تصادف فوت كرده و بعد از اون خانواده اش هر سال تو خونه شون مراسم برگزار ميكنن . مجلس زنانه بود و جالب بود . صبح عاشورا هم به سمت ارمغانخانه رفتيم كه متاسفانه تصادف شده بود و ترافيك و راه بندان بود و مجبور شديم برگرديم دوباره به سمت زنجان . رفتيم دسته مسجد حضرت ابوالفضل را ديديم . دوباره اومديم خونه و گوشت قربوني و سويشرت محمدحسين يادمون رفته بود برداشتيم و به سمت ساوه حركت كرديم . تو جاده جز ماشين ما ماشين ديگه اي نبود . براي شام غريبان خودمونو رسونيديم ساوه . رفتيم خونه آبا اينا . طبق معمول سنوات گذشته همه اونجا بودن . همه رو از خواب بيدار كرديم و چايي خورديم و رفتيم خونه دستي به خودمون آورديم و شام رفتيم مسجد . تو مسجد انتظار داشتم رانيا خيلي شيطوني كنه اما خدا رو شكر خوب بود .
خونه خاله رخاب کنار حلیم
دهات حسن تیمور ختم دایی بابا
مهدیار در محرم سال 95 که عکساشو خاله از طریق تلگرام فرستاده