ریحانه جووووونریحانه جووووون، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره
رانیا جووونرانیا جووون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره
محمدحسین جوووونمحمدحسین جوووون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

ریحانه تمام زندگی من

من و روزمرگی های 3 تا گلهای زندگیم

چندتا مطلب در یک مطلب

1399/5/28 10:00
نویسنده : مریم محمدی
109 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و درود

دوباره بعد از چند ماهی بازگشتیم تا چندی از احوالات فرزندانمان و حال و روز زندگیمان به یادداشت بگذاریم . هر چند این روزا پر است از استرس و نگرانی حاصل از کرونا . الان که این نوشته را می نویسم تقریبا آخرای مردادماه سال 99 می باشد(99/5/28) ، امسال روزای سرد و بی روحی را پشت سر گذاشتیم . کرونای لعنتی همه چیز را از مردم گرفته . مردم دل و دماغی برای بیرون رفتن و گشت و گذار ندارن و اگر هم می روند دلچسب نیس .

همچنان کرونا می تازد و قربانی میگیرد .البته مردم دیگر مثل اوایل نمی ترسن با رعایت پروتکل های بهداشتی تو اجتماع حاضر میشن و تمام کارای روزمره خود را به همان منوال سابق انجام میدن . یک عده هم که خیلی نترسن . مسافرت می روند عروسی میگیرند و ... 

خود ما هم اولین بار در سال 99 در عید فطر همگی رفتیم بیجار (در طول تاریخ بشری بی سابقه بود ، ما می بایست همون روز اول عید نوروز تو بیجار کارت بزنیم وگرنه ...😅). خیلی خوش گذشت بدون هیچ موردی بخیر و خوشی گذشت . سوم خرداد هم که روز تولد بابا بود روزی بود که ما از بیجارمی خواستیم بریم حسن تیمور و توی راه کلی عکس انداختیم .

بعد از اون توی تعطیلات خردادماه قرار بود بریم کرج بعلت اتمام قرارداد اجاره و اسباب کشی ترجیح دادیم بعد از اسباب کشی و با خیال راحت بریم . فک کنم وسطای تیرماه بود که رفتیم کرج خونه عمه ها اونجا هم خداروشکر خیلی خوش گذشت یکی از دلایلی که رفتیم این بود که عمه بابا حالش خیلی بد بود رفتیم حالشو بپرسیم و از طرفی هم دیدن ترنم هم نرفته بودیم . 

یک شب پارک چیتگر رفتیم و یک بعدازظهر هم پارک محل رفتیم که خدا اون روز را دیگه نیاره واسه خودش جریاناتی داشت . 

بعد از اون حاجی بابا تقریبا ده روز قبل از عید قربان اومد تهران آب مرواریدشو عمل کرد که ما رفتیم دیدنش و موقع اومدن سارینا را با خودمون آوردیم که از اینجا عید قربان ببریم بیجار 

روز قبل عیدقربان رفتیم بیجار 

عیدقربان باز همگی اونجا بودن ولی اینبار متاسفانه خیلی خیلی بد بود . 

بعد از اون هم که اومدیم ساوه برای محمدحسین تولد گرفتیم . 

این روزا عجیب حال و هوای محرم دارم ولی خیلی غریبانه هست . این حسی که معلوم نیست امسال اجازه چه کارایی رو داشته باشیم . 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)