ریحانه جووووونریحانه جووووون، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
رانیا جووونرانیا جووون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره
محمدحسین جوووونمحمدحسین جوووون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

ریحانه تمام زندگی من

من و روزمرگی های 3 تا گلهای زندگیم

15 خرداد تا 18 خرداد 1400

1400/4/20 8:31
نویسنده : مریم محمدی
71 بازدید
اشتراک گذاری

در تاریخ 1400/03/15 ساعت 4 و نیم وقت دکتر برای پای رانیا داشتیم پیش دکتر مهرافشان . ساعت 1 که من از اینجا رفتم بچه ها و مامانم آماده بودن فقط یه چرخی تو خونه زدم تا ببینم چیزی جا نمونده باشه و راه افتادیم رفتیم جلوی شرکت دنبال بابا . بابا را برداشتیم و به سمت تهران حرکت کردیم . قرار بود نسیم را هم تو مسیر برداریم آخه چون روز قبلش باهاش صحبت میکردم گفت افسردگی گرفتم و منم برای اینکه بیاد و یه حال و هوایی عوض کنه با هادی و خود نسیم هماهنگ کردم که بریم دنبالش . نسیم هم سر راه برداشتیم . ساعت 3 رسیدیم تهران . مامانمو نسیم و محمدحسین را گذاشتیم خونه خاله و خودمون رفتیم مطب . اتفاقا خیلی زود نوبت مون شد و کارمون راه افتاد . دکتر گفت که سال دیگه خردادماه بیارید واسه عمل . برگشتیم و توی راه دیدیم که خاله اینا با بند و بساط تولد دارن میرن پارک . ما هم پیاده شدیم و رفتیم پارک تا برای مهدیار تولد بگیریم . تولد رو گرفتیم و بعد دیدیم زوده که بریم خونه . من پیشنهاد دادم که بریم شوش و چیزایی رو که میخوام بگیریم . رفتیم رسیدیم یک ساعت مونده بود تا بازار بسته بشه . تندتند هر چی را که لازم داشتم خریدم و برگشتیم . شام خوردیم دوباره منو خاله و نسیم و ریحانه رفتیم بازار نازی آباد . 

اومدیم تا ساعت 3 هم نشستیم . صبح پاشدیم صبحانه خوردیم و یه مقدار منو نسیم کمد دیواری خاله را مرتب کردیم و بقیه را نسیم تنها انجام داد و قرار شد ناهار هم نسیم درست کنه که ماکارونی بود . ماکارونی را درست کرد و ما دوباره ساعت یک و نیم ظهر کلینیک یلدا نوبت داشتیم . تقریبا ساعت دوازده و نیم بود که راه افتادیم . ساعت یک و نیم رسیدیم کلینیک تا ساعت 4 و نیم کارمون طول کشید بعد از اونجا مستقیم اومدیم خونه . سریع ناهار را خوردیم . قرار بود قاچاقی بریم کرج خونه امیرقلی . ساعت 5 راه افتادیم . ساعت 8 رسیدیم چون تو کرج یه مسیر را اشتباه رفتیم و تو ترافیک گیر کردیم و طول کشید . 

شب اونجا بودیم خیلی خوش گذشت . فردا ناهار خونه خاله صدیقه دعوت بودیم . شب هم باغ پسردایی بابا . فردا ناهار خونه دخترخاله کبری و شب هم خونه نسیم 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)