ریحانه جووووونریحانه جووووون، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره
رانیا جووونرانیا جووون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره
محمدحسین جوووونمحمدحسین جوووون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

ریحانه تمام زندگی من

من و روزمرگی های 3 تا گلهای زندگیم

بدون عنوان

1392/8/12 8:24
نویسنده : مریم محمدی
153 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر عزیزم ، الان که من این مطلب می نویسم تقریبا از آخرین مطلب ارسالی 10 ماه میگذره درواقع چیزی که باعث شد اینقدر فاصله بیفته تو یادداشت ها ، رخداداد بزرگ و مبارک بدنیا اومدن خواهر جونت یعنی رانیا بود . اون شد که من دیگه نتونستم سری به وبلاگ تو بزنم و همینجوری موند حالا مجبورم  اتفاقهایی که توی این ایام افتاده را خلاصه وار بنویسم . فعلا اون چیزایی که یادم میاد می نویسم به مرور هم بقیه را که یادم افتاد اضافه میکنم .

روزی که رانیا جون بدنیا اومد6/12/92 بود که تو بیمارستان شهیدچمران بدنیا اومد . بعد از 10 روز بخاطر اینکه اولین سالی بود که میخواستم عید و بمونم ساوه و نرم بیجار مجبور شدم خونه تکانی کنم البته با کمک عزیز ساوه ای که همه زحمتاش به دوش ایشون بود . با ذوق تمام خونمو تمیز کردم به این امید که امسال تو شهر خودم هستم اما غافل از اینکه میخواد کوفتم شه . عزیز بیجاری هر بار تماس که میگرفت یه جورایی رو اعصابم می رفت که مجبور شدیم تصمیم بگیریم هفته اول ساوه بمونیم و هفته دوم بیجار بریم . هفته اول با اومدن مهمون و مهمون داری عید برام جالب بود چون اولین بار بود که عید خونه ام بودم . هفته دوم رفتیم بیجار اما من همچنان افسردگی بعد از زایمان تو وجودم بود و اصلا حال و حوصله مهمونی نداشتم زیاد تو لاک خودم بودم و با کسی حرف نمیزدم و برام خیلی سخت گذشت . متاسفانه هیچ کس درکم نکرد .

اتفاق بعدی که بعد از عید افتاد مسافرت به کاشان و ابیانه بود که یازدهم و دوازدهم اردیبهشت ماه بود که با روز زن و مادر همزمان شده بود . خوب بود خوش گذشت .

مسافرت بعدی طبق معمول بیجار که تعطیلات خردادماه رفتیم و من و تو و رانیا تصمیم گرفتیم 1 هفته بمونیم اونم برای بار اول ولی بابایی از اونجایی که وابسته ماست به 3 روز نکشید اومد دنبالمون .

مسافرت بعدی مسافرت 1 روزه همدان و گنجنامه بود که اون هم خیلی خوش گذشت و با عمه مریم اینا رفتیم .

دوباره هفته  آخر ماه رمضون بود که باز رفتیم بیجار و عید فطر اونجا بودیم و اتفاق بدی که افتاد این بود که همگی به قول خودت که کند رفته بودیم مسموم شدیم و هیچ خوش نگذشت .

بعد از اون ، تاریخ دقیقشو نمی دونم رفتیم ولایت عزیز ساوه ای بعد از مدت ها که خیلی خوش گذشت درواقع از بین مسافرت ها این از همه بیشتر خوش گذشت .

این مسافرتو با خانواده دایی جعفر ، صادق و عزیز ساوه ای بعلاوه امیرمحمد رفتیم  . خونه خاله های مامان رفتیم . تو کند مامان هم خونه همسایه آبا رفتیم . خوب بود با اینکه اخلاقهای متفاوت اطرافیان اذیتم کرد ولی با اینحال خوب بود .

مسافرت بعدی مشهدمقدس بود که با عمه زینب رفتیم محل اسکان مون اونجا یه دارالقرآن بود 3 روز اونجا بودیم یه روز هم تو راه شمال که اصلا جز اعصاب خوردی برامون هیچی نداشت .

درواقع این 6 ماه مرخصی زایمان بنده به مسافرت گذشت . شما هم توی سه ماه تعطیلی تابستان بجز یک ماه که باهم برای کلاس شنا از طرف مدرسه ثبت نام کردیم جز اینکه جلوی تلویزیون دراز بکشی و هر دقیقه هم درخواست خوردنی بکنی کاری نداشتی .

عکسای هر مسافرت هم به ترتیب مسافرت توی ادامه مطلب قرار میدم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)