ریحانه جووووونریحانه جووووون17 سالگیت مبارک
رانیا جووونرانیا جووون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
محمدحسین جوووونمحمدحسین جوووون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

ریحانه تمام زندگی من

من و روزمرگی های 3 تا گلهای زندگیم

22 بهمن سال 93

1393/11/26 10:57
نویسنده : مریم محمدی
623 بازدید
اشتراک گذاری

طبق روال همیشگی قرار بود که تعطیلات و بیجار بریم و همچنین طبق معمول بنده هیچ تمایلی به رفتن نداشتم . از اینرو بهونه می آوردم که من نمیام . خدا خواست که رفتن خاله اینا به مکه مکرمه افتاد به روز چهارشنبه یعنی دقیقا روز 22 بهمن ساعت 4 بعدازظهر . این خودش بهترین بهونه بود که از رفتن به بیجار سرباز زدم .

تصمیمات مختلفی گرفته شد از جمله :

- سه شنبه بریم خاله اینا را ببینیم بعد از اونجا بریم بیجار

- سه شنبه شب و چهارشنبه ناهار بریم کرج از اونجا بعد بریم خاله اینا رو ببینیم دوباره برگردیم کرج

- سه شنبه شب بریم خونه دخترخاله مهین ، چهارشنبه ظهر هم اونجا بمونیم . از اونجا بریم خاله اینا را راه بندازیم بعد بریم کرج

که مورد سومی نهایی شد و من از اینجا بعد از مراسم جشن انقلاب دانشگاه که شامل سخنرانی ریاست دانشگاه ، امام جمعه شهر و بازی گروه تئاتر شهر بود اومدم آموزشکده و بعد رفتم خونه . اونروز هوای قشنگی بر شهر حاکم بود (هوای گرفته و بارانی)

بعد از ناهارخوردن و آماده شدن رفتیم دنبال زندایی و علی و بنیامین  و بعد از اون راهی شدیم . در طول مسیر هم بارون می بارید .

زندایی اینا را پیاده کردیم و خودمون رفتیم ساعت 5 رسیدیم خونه دخترخاله مهین . پسرش ماشااله بزرگ شده بود . شام هم از بیرون کباب سفارش داده بود و خودش هم سوپ و سالاد و مخلفات درست کرده بود .

فردا صبح بعداز خوردن صبحانه ، هادی شوهر دختر خاله فاطمه زنگ زد که ناهار باید بیایید اینجا که ما هم قبول کردیم و رفتیم .

ناهار را اونجا خوردیم ، بعد از نهار بدون اینکه ظرفا را بشوریم ، حاضر شدیم که بریم خونه خاله . به خونه خاله که رسیدیم مهمونای زیادی داشتن . از جمله نامزد مریم که برای بار اول می دیدیمش . به نظر پسر خوب و خوش برخوردی آمد . مهموناشون از ساوه ، سرآسیاب و دختر و داماداش و پسر و عروساش بودن . بعد از پذیرایی و جمع جور کردن ساعت 4 به همراه اونا رفتیم فرودگاه . به فرودگاه امام رسیدیم و حدود نیم ساعتی اونجا معطل شدیم که خاله اینا را صدا کردن و اونا از ما خداحافظی کردن و رفتن داخل و ما هم تا پارکینگ پیاده اومدیم و رفتیم سوار شدیم و به طرف کرج راه افتادیم . شب شام خونه محمد اینا رفتیم که میثم هم دعوت بود ، شام مفصلی زن عمو تدارک دیده بود . بعد از شام بعد از خوردن چایی و میوه بهمراه عمه ناهید که برای شب نشینی اومده بود خونه اونا پاشدیم که بریم مشکین دشت .

شب برای خواب رفتیم خونه عمه زینب ، اونجا هم بعد از پذیرایی خوابیدیم و صبح عمه ناهار مهمون داشت ، مهمون اش هم عمه سارینا و فاطمه بود . ناهار عمه صفورا و دخترعمه زهرا هم دعوت بود . بعد از ناهار و رفتن مهمونا ، ما  بهمراه عمه و عمو قاسم و دختر عمه برای خرید به فردیس کرج رفتیم . البته چیزی هم نتونستیم بخریم . شام هم خونه عمه زینب بودیم . فردا صبح بعد از خوردن صبحانه رفتیم خونه دختر عمه و از اونجا رفتیم جمعه بازار اونجا . باز اونجا یکی دو تیکه خرید کردم . ناهار رفتیم خونه عمه ناهید . بعد از ناهار هم یک ساعتی رفتیم خونه عمه صفورا نشستیم و از اونجا اومدیم از عمه زینب اینا خداحافظی کردیم و راهی شدیم . سر راه زندایی اینا را سوار کردیم و بطرف ساوه حرکت کردیم که ساعت 7 شب رسیدیم .

این هم از تعطیلات 22 بهمن امسال

پسندها (1)

نظرات (1)

امید
27 اسفند 93 11:43
وبت عالیه،خوشحال میشم از وبم دیدن کنید