ریحانه جووووونریحانه جووووون، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره
رانیا جووونرانیا جووون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره
محمدحسین جوووونمحمدحسین جوووون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

ریحانه تمام زندگی من

من و روزمرگی های 3 تا گلهای زندگیم

يك شب ucmas ي (آموزش رياضيات با چرتكه)

1395/4/6 12:55
نویسنده : مریم محمدی
277 بازدید
اشتراک گذاری

ديشب مورخ 95/4/5 بعد از خوردن افطاري به اتفاق هم رفتيم پارك طالقاني . از قبل قرار بود خانواده ‌ucmas اونجا گردهم بيان و مسابقه بدن .

بعد از رفتن ما دقايقي بعد همه بچه ها يه دفعه اي اومدن . مسئولين موسسه زيرانداز پهن كردن و سطح به سطح بچه ها رو نشوندن و برگه هاي مسابقه رو بين بچه ها توزيع كردند . شما كه سطح Elementry B  بوديد جلو نشوندن ، تايم 8 دقيقه اي گرفتند و بچه ها شروع كردند به جمع زدن كه در نهايت شما تونستي 80 بزني درواقع ركورد اين چند روز تمرين تو خونه رو شكستي . البته من به زدن بچه هاي ديگه هم نظارت ميكردم خيلي جالب ميزدن . بعد برگه ها رو جمع كردن . نوبت رسيد به اهداي جوايز نفرات اول كه در مرحله استاني مقام آورده بودن . اما با وجودي كه من توي خونه خيالت را راحت كرده بودم كه از جايزه خبري نيس ولي تو همچنان انتظار جايزه داشتي . يك يكي جوايزو دادن و دونه دونه ميفرستادن جلوي بنر تبليغاتي شون عكس ميگرفتن . جوايزي كه دست خانومه بود تموم شد و من اشك و تو چشاي تو ديدم و بغضي كه تو گلو داشتي ولي به روي خودم نياوردم . دوباره اعلام كردن كه همه بچه ها چه اونايي كه جايزه گرفتن و نگرفتن جلوي بنر جمع بشن و عكس بگيرن . مثل اينكه تصميم گرفته بودن جايزه اونايي كه حضور ندارن را به چند نفر از بچه ها اهدا كنن . جايزه آخري رو مربي تون گفته بود بديم به ريحانه . ريحانه بدو بدو اومد تو گوش من گفت كه گفتند به ريحانه جايزه بديم منم گفتم شايد ريحانه تو نباشي يكي ديگه باشه ولي خوشبختانه آوردند دادند به تو . من هم از اينكه تو خوشحال شده بودي خوشحال بودم . جايزه ات هم يك تي شرت تبليغاتي به رنگ ليمويي بود .

در نهايت زنگ زديم بابا اومد دنبالمون رفتيم خونه مامانم . چون همه اونجا جمع بودن و داشتند اردك مي پختند . تا ساعت 12 اونجا بوديم و بعد اومديم خونمون .

پسندها (1)

نظرات (2)

فروشگاه ونیزی
6 تیر 95 13:43
چه وبلاگ قشنگی. رانیا جون بیا پیشم
بابای ملیسا خانم ناناز
7 تیر 95 16:29
با سلام . ضمن آرزوی قبولی طاعات و عبادات ، این حقیر : بابای ملیسا خانم ناز و خوشگل ، وبلاگ دخترم رو با عکسهای سفر به شمال و شهر بازی به روز کردم . خیلی خوشحال می شیم با تشریف فرمائی خودتون مزین کنید و کلبه مجازی دخترم رو با گذاشتن یک نظر و یادگاری جلوه زیبای ماندگار بدید. منتظر شما هستیم.