براي تولد نانا ميخواستيم سوپرايزش كنيم .اول تصميم گرفتيم كه يه كيك بگيرم ببرم مدرسه اش بعد با خودم فكر كردم من كه ميخوام اين هزينه رو انجام بدم پس چرا خودمون استفاده نكنيم 😅 بعد به كمك ريحانه تصميم بر اين شد كه بريم رستوران خاتون و شام بخوريم . به دايي صادق اينا هم گفتيم بيان . زندايي هم خيلي ناز ميكرد ولي بلاخره راضي شد كه بيان . شب جمعه بود كه همگي رفتيم رستوران و خيلي هم خوش گذشت مخصوصا به بچه ها . از لحاظ شكم به محمدحسين خيلي خوش گذشته بود . ...