ریحانه جووووونریحانه جووووون، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره
رانیا جووونرانیا جووون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره
محمدحسین جوووونمحمدحسین جوووون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

ریحانه تمام زندگی من

من و روزمرگی های 3 تا گلهای زندگیم

بدون عنوان

1390/4/27 9:23
نویسنده : مریم محمدی
278 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ریحانه جونم . الان چند وقته که برات مطلب نفرستادم . چون چیز خاصی نبوده که برات بنویسم . دیروز که 21/4/90 بود ، بابایی رفت بیجار و اصرار داشت که ماهم همراهش بریم ولی من حس و حالشو نداشتم ؛ این شد که تنهایی رفت ولی هر وقت که می گفت می خوام برم تو می گفتی منم میام . بهت می گفتم ریحانه من نمیرم تنهایی با بابا می ری می گفتی آره . دیروزم که من سرکار بودم مثل اینکه بابایی اومده موتورشو بذار خونه عزیز  Smileys

 تو بیدار بودی و کلی پشت سرش گریه کردی (از اون گریه ها ) Sobbing

تا اینکه عزیز دیده تو دیگه کوتاه نمی آیی تو رو برده خونه امیر محمد . قرار بود بعداز ظهر هم بریم تئاتر ببینیم . من هم بعدازظهر زنگ زدم به آجی پروین و گفتم برو دنبال ریحانه ورش دار بیار خونه عزیز تا سه تایی مون با دوست مامان (خاله سمانه) بریم اداره ارشاد . آخه از 18 تیر تا 26 تیر به مناسبت ماه شعبان یه تئاتر طنز تو سالن اداره ارشاد برپاست .

بعد شما اومدین خونه عزیز و بعداز نمازخوندن و نهار خوردن منhttp://s1.picofile.com/file/6396960760/handeating.gif ، حاضر شدیم رفتیم اونجا ، بلیط گرفتیم و رفتیم تو .

تو و امیرحسین پسر خاله سمانه روی صندلی های جلو سالن نشستین . اینقدر دختر خوبی بودی که نگو اصلاً بهونه نگرفتی و از اول تا آخر برنامه ها را نگاه کردی . برنامه فوق العاده خوب و خنده داری بودی که به لهجه ساوه ای اجرا شد . عواملش هم جواد روستایی به عنوان مجری و اصغر تنها پیرزن ساوه و یه سری بازیگر دیگه که نقش پسرهای این پیرزن و بازی می کردن . موضوع تئاتر هم تأثیرات ماهواره بود که در واقع همه پسرهای این پیرزن و خواننده کرده بود .  البته اینم بگم عینک دودی تو رو صندلی بیرون از سالن جا گذاشته بودی که من مجبور شدم برای پیدا کردنش برم بیرون و رفتم از کیوسک بلیط سئوال کردم یه پسر بچه ای اونجا نشسته بود پرسیدم گفت بله خانم من پیدا کردم . برنامه که تموم شد ساعت 45/8 بود و یه سر هم رفتیم پارک طالقانی حدود یه ربع هم اونجا بازی کردید  

 بعد ما از خاله سمانه خداحافظی کردیم و راهی خونه عزیز شدیم . رفتیم خونه تو خیلی خسته بودی شام خورده نخورده http://s1.picofile.com/file/6396950700/chew.gif خوابیدی .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)