جمعه مورخ 24/4/90
دیروز صبح که از خواب پاشدیم قرار بود با آجی پروین بریم استخر
ساعت 30/8 که من از خواب پاشدم بعد دیدم تو هم چشماتو باز کردی . گفتی به من کجا می ری گفتم پاشو قراره بریم شنا . اینو که گفتم با خوشحالی تمام از جا پاشدی ، رفتیم دست و صورتمونو شستیم ، اومدیم عزیز صبحونه آماده کرده بود. من صبحونه خوردم
ولی تو لب به صبحونه نزدی . بعد تموم شدن صبحونه دایی جعفر ، آجی پروین و آورد خونه عزیز . حاضر شدیم نه و نیم رفتیم . رفتیم اونجا برای تو یه کیک و آبمیوه گرفتم که صبحونه نخوردی بخوری اما تو فقط آبمیوده رو خوردی . خاله سمانه هم اومد و رفتیم تو . تو کلی ذوق می کردی با خودت جلیقه نجاتتم آورده بودم . خیلی تو آب بازی کردی ، کنار استخر هم یه سرسره گذاشته بودن که همگی پنج شش باری رفتیم بالا و از اون بالا شیرجه می زدیم تو آب .
خیلی حال داد جمعه اول صبح تو آب ؛ ماشااله بهت من که هم خسته شدم و هم بدجوری ضعف کردم اما تو انگار نه انگارت .
بعد با ماشین خاله سمانه رفتیم خونه خودمون آجی هم باهامون اومد . تصمیم گرفتم
ناهار سمبوسه بذارم اما فکر نونشو نکرده بودم . بالاخره قرمه سبزی گذاشتم و زنگ زدم خاله وجیهه و عزیز هم اومدن خونه ما . بعد از ناهار خوردن و خوابیدن ، حاضر شدیم رفتیم سرخاک از اونجا که برگشتیم تو مخابرات تو رو راضی کردیم که با عزیز و خاله بری خونه . چون هم خوابت می اومد و هم خسته بودی گفتیم که اگه باهامون بیایی اذیت می کنی . من و آجی هم رفتیم یه مقدار مغازه هارو گشتیم و من رفتم مغازه دکوری ؛ رو اپنی بگیرم که ظرف رو اپنی را رفتم از مغازه دیگه گرفتم و سبزیجاتشم از مغازه دکوری که هر کی تو مغازه بود خوششون اومد و همگی حتی مغازه دار هم پرسید ظرفشو از کجا گرفتی . در کل با کلی ذوق برگشتم خونه . فیلم ستایش و دیدیم و شام خوردیم و خوابیدیم ولی تو بدجوری بی تابی بابارو می کردی . غروبم که ما بیرون بودیم به خاله گفته بودی شماره بابارو گرفته بود ، باهاش حرف زده بودی . منم شب دیدم که خیلی ناراحتی اس ام اس کردم به بابا که یه زنگ بزن ریحانه خیلی ناراحته . اشک همه ما رو درآوردی با اون طرز صحبتت که با بابا کردی .