ریحانه جووووونریحانه جووووون، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره
رانیا جووونرانیا جووون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره
محمدحسین جوووونمحمدحسین جوووون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

ریحانه تمام زندگی من

من و روزمرگی های 3 تا گلهای زندگیم

بدنیا آمدن ریحانه

1390/3/21 9:08
نویسنده : مریم محمدی
1,829 بازدید
اشتراک گذاری

ریحانه جون ،عزیزم بذار یه کم از قبل اینکه بدنیا بیایی برات تعریف کنم . زمانی که تو توی شکم مامان بودی ، من و بابا خیلی ذوق داشتیم . تو ماههای آخر هر روز به سیسمونی ها سر می زدیم و چیزایی که نیاز می دیدم می خریدیم . تقریباً اون چیزایی که یادم میاد و مکانش و برات می گم .  اولین چیزی که به نیت تو گرفتیم عروسکی بود که الان هم داری عروسک هری از اسباب بازی فروشی مدرسی . بعد دیگه یواش یواش رفتیم کمدسفارش دادیم تو خیابون جمهوری(رنگ چوب و صورتی) و کلی دنبال فرش قشنگ برای اتاقت گشتیم بلاخره تو خیابون فردوسی پیدا کردیم . سرویس غذاخوری چینی اسپیدار از پاساژ اوقاف که الان مغازه اش بسته شده . ساک و چیزای دیگه هم از فروشگاه محمدیان .  کلاً چیزایی که تو سیسمونی نیاز بود درحد توان تهیه کردیم تا عید وسایلها را تموم کردیم و از یه خرس بزرگ که من توی مغازه بسطامی دیده بودم خوشم اومد و به مامانم گفتم به عنوان عیدی برای تو بخره(قیمت ۹۰۰۰) و زمانی که برام عیدی آوردند با بابای خدابیامرزم و با دایی ها اون خرس و با چیزای دیگه مثل  تشک بزرگ و کوچک که آبایی برات دوخته بود و پتوی گلبافت و گهواره که خریده بود با خودشون آوردند.

بعد از عید رفتیم ۱۲ تومن دادیم به یه تور ماهیگیری برای تزئین اتاقت . بعد به کمک بابایی اتاقت و تزئین کردیم و حسابی ذوق کردیم . تور به چهار گوشه اتاقت وصل کردیم و داخل شو پر از توپ کریدم و از بیرون عروسک های ریز ازش آویزون کردیم . . بعد از اون یکی از همکارام به نام خانم اسکندرزاده اومد کمی هم اون رو تزئین اتاقت کار کرد مثلاً روی تور گهواره ات شکوفه های صورتی چسبوند و روی پرده اتاقت هم با شکوفه های زرد اسم قشنگتو نوشت . (الانم فیلم تزئین اتاقتو داریم)

علت انتخاب اسم ریحانه برای تو :

من و بابا از ۴ تا اسم خوشمون اومده بود : ۱-مهدیس(اسم دختر همسایه طبقه بالایی که فوق العاده دختر مودبی بود) ۲-بهار (پیشنهاد همکاران) ۳- ریحانه (چون هم اسم فاطمه (س) بود و هم بروز بود) ۴- هستی (پیشنهاد خاله سمیه همکارم)

از اول هم من و هم بابایی اسم ریحانه رو انتخاب کرده بودیم ولی خوب یه کم تردید داشتیم . به پیشنهاد همکارم خانم اسکندرزاده تو اتاقت این اسامی رو نوشتیم و لای قرآن گذاشتیم بعد بابایی یه کاغذ و ورداشت که اسم قشنگت بود . 

niniweblog.com

 روز تولدت

ریحانه جون ، عزیزم تو در ۲۳ اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۶ در ساعت ۲۳/۱ بعدازظهر در بیمارستان شهید چمران ساوه بدنیا اومدی .

                                                                                            

در تاریخ بیست و پنجم ساعت ۱۲ ظهر از بیمارستان مرخص شدیم  و اولین روزی بود مامانم تو رو برد حموم . اون موقع ما در یه آپارتمانی که تو جمهوری اجاره کرده بودیم زندگی می کردیم .

 درتاریخ بیست و ششم اولین بار که تو چشمهای قشنگتو  باز کردی .

روز بیست و هفتم : روز ۷ پدرم بود که عموعلی ات با خانواده اومدند ساوه . همچنین خاله و دخترخاله کبری با همسرش و حاج ذبیح به دیدنم آمدند .

در روز بیست و هشتم : گوسفندی را که حاجی بابا برای تو گرفته بود قربانی کردیم و تو را طی مراسمی با حضور خانواده من و بابا در بعدازظهر نامگذاری کردیم .

در روز بیست و نهم : تورو بدون من فکر کنم زندایی ظریفه با عمه مریم بردند شنوائی سنجی .

در همین روز نافت پس از یک هفته در ساعت ۸ شب افتاد .

در روز سی ام : بابایی شناسنامه ات را امروز از ثبت احوال تحویل گرفت و زن دایی ها تورو پیش دکتر جهت کنترل بردند .

روز سی و یکم : دفترچه بیمه ات رو امروز بابایی از سازمان تأمین اجتماعی تحویل گرفت .

- روز ده ام بود . مادرم تمام رختخواب های من و تو رو شست و من و تو حموم رفتیم بعد من رفتم بخیه هامو کشیدم . همه ناهار خونه ما بودند .

 niniweblog.com

     خرداد 

 سوم : تو رو بردم سرخاک پدرم .

هشتم : اولین بار که ناخنهای تورو گرفتم .

نهم : اولین بار که تورو بردم مرکز بهداشت والفجر و تشکیل پرونده دادم . وزن ۴ کیلو - قد ۵۳ سانت - دور سر ۳۷ سانت

بیست و چهارم : اولین هدیه توسط زن عمو ریحانه شامل یک عدد جغجغه و یک عدد فیل به رنگ سبز پلاستیکی که به صورت تلفن بود به تو داده شد .

بیست و هفتم : اولین مسافرت تو به رباط کریم خونه خاله .

  niniweblog.com

تیر

هفتم : اولین رفتن ریحانه به خونه عمه هاش

دهم : گوش های تورو توسط رقیه خانم همسایه مادرم سوراخ کردم که خودم نرفتم مامانم برد .

چهاردهم : کالابرگ های تورو تحویل گرفتیم .

بیست و هشتم : اولین بار که تو رفتی پارک .

niniweblog.com

مرداد

پنجم : اولین بار که تو را بردیم خونه عموت که یک کلاه زرد و یک سرویس چایخوری بچه گانه بعنوان پاگشایی گرفتی .

هشتم : اولین بار که تو را خونه حاجی بابا بردیم .

دوازدهم : اولین بار که تو را خونه عمه فاطی بردیم .

بیست و چهارم : ریحانه در این تاریخ تا نصفه برمی گشتی .

بیست و نهم : چرخش کامل به طرف راست .

niniweblog.com

شهریور

چهارم: برگشت کامل روی شکم

شانزدهم : اولین بار که ناخنهای پای ریحانه را گرفتم .

 

اینم یه عکس از ۴ ماهگی ات

مهر

بیست و سوم : اولین خوردن عذا (خوردن آبگوشت)

niniweblog.com

 آبان

یکم : درآوردن دندان جلو (دندون های موشی) ۲ عدد تقریباً در ۶ ماهگی

ششم : اولین سرپا گرفتن

 

چند تا عکس هم از ۶ ماهگی ات

 

 

آذر

یکم : گاز گرفتن از سینه

دوم: تلاش جهت چهاردست ورپا رفتن

پنجم : برای اولین بار زمانی که ازت جدا می شدم گریه کردی .

بیست و سوم : همزمان با شروع هشت ماهگی ، چهاردست و پا رفت .

سی ام : هفته دوم هشت ماهگی نشست (با دست یکی از اقوام "شرافت")

niniweblog.com

دی

سوم :دست زدن را از خاله وجیهه یادگرفته بود

چهارم : با گرفتن دست دست ، دست می زد .

بهمن :

یکم : ۲ دندان بالایی شو درآورد .

بیست و سوم : در ۹ ماهگی خیلی چیزها یاد گرفته بود . منو کاملاً می شناخت . زمان سرکاراومدن خوشحالی زیادی از خود نشان می داد . از بغل من به بغل دیگران و از بغل دیگران به بغل من می اومد . بای بای و یاد گرفت . علاقه زیادی به پیام های بازرگانی نشان می داد . زمان پخش پیام های بازرگانی همه چیز رو ول می کرد و طرف تلویزیون می رفت )پیام های مربوط به کودکان)

بیست و چهارم : بای بای یاد گرفته بود .

niniweblog.com

 سال ۱۳۸۷:

 بیست و سوم اردیبهشت : درست یک سال بعد سرپا وا می استادی .

یکم خرداد : پا می شدی و تلوتلو می رفتی و می خوردی زمین .

شیرین کاری تو : می ترسوندی - دعا می کردی - می گفتیم ریحانه کو ، عکستو نشون می دادی .

هیجدم خرداد : در این تاریخ ، دو سه قدمی راه می رفتی و ۸ تا دندون داشتی.

بیست و سوم خرداد : ریحانه جون تقریباً راه می رفتی و برای من خیلی خوشحال کننده بود.

بیست و ششم خرداد : دوچشمی چشمک می زدی .

بیست و یکم تیر : ریحانه جون کادوی دوچرخه اتو که عمو جونت برات آورده بود دریافت کردی . درست یک هفته قبل از فوت عمو

بیست شهریور : در یک سال و چهارماهگی اسامی اطرافیان را صدا می زدی مثلاً ایی (علی) امی (امیر) و اعضای سر را مثل مو ، گوش و دندون را نشان می دادی .

بیست و سوم مهر : از این تاریخ به بعد هرچی می گفتیم به طور نامفهوم تکرار می کردی . (مثلا بربری می گفتی بمبی)

بیست و سوم آبان : در نوزده ماهگی کلمات را به طور صریح بیان می نمودی . مثلاً اولین جمله ات را در این ماه ادا نمودی . مامان نیست ، عزیز ، حاجی ، عمه و ...

بیست و سوم آذر: زمانی که وارد بیست ماهگی شدی کلماتی چون بیا، بشین ، بریز را در همان روز اول بیست ماهگی گفتی .

بیست و پنجم آذر: (بابا بیا) گفتی .

یادت دادیم زمانی که صدات می زنیم درجواب بله بگی . خیلی قشنگ می گفتی .

بیست و سه اسفند سال ۸۷ یعنی درست در ۲۰ ماهگی تورو از شیر گرفتم (سینه راست)

بیست و پنجم اسفند : در این تاریخ که روز تعطیل رسمی نیز بود تورو کامل از شیر گرفتم (سینه چپ) با جملاتی مثل پیشی جیز کرده و همچنین بوسیله چسب زخم

ریحانه در ۲۰ ماهگی همه صحبت های ما را تکرار می کرد و یکی از ویژگی های او این بود که هیچ وقت کفش های خود را که شش تلفظ می کرد به اشتباه نمی پوشید . علاقه وافری به سی دی هانسل و گرتل داشت به طوری که روزانه و پشت سرهم تماشا می کرد .

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان ریحانه
11 خرداد 90 16:49
خدا ریحانه خانوم واستون حفظ کنه منم اسم دخترمو بخاطر اینکه از القاب حضرت فاطمه بود انتخاب کردمو از این بابت خیلی خوشحالم به وبلاگ ماهم سر بزنید خوشحال میشیم
مامان رانيا
6 شهریور 90 20:17
جه شيرين خدا برات حفظش كنه

به ما هم يه سري بزن
خيلي خوب از تولد ريحانه عزيز نوشتي