بدون عنوان
دیروز غروب زدیم بیرون که بریم برای عروسی پسرعمه یاسر خرید کنیم . به چند تا از مغازه های پاساژ امامی سر زدیم ولی هیچکدومشون لباسای پاییزیشون و نیاورده بودند . ازیه مغازه ای تو کوچه اول بازار سئوال کردم گفت : بله دیروز برامون رسیده .
تو از چند وقت پیش گیر داده بودی که دامن برام بخرید . یک بلوز قرمز و دامن مشکی پسند کردم و تو پرو کردی خیلی بهت می اومد ( البته انتخاب بلوز با خودت بود ) .
حین تعویض چشمم افتاد به یه سارفون و زیر سارافونی که وقتی تنت کردم من و بابا خیلی خوشمون اومد ولی تو راضی نشدی که دامن و بلوز بزاری زمین سارافونو برداریم . من و باباهم که موندیم تو دو راهی ، دوتاشم ورداشتیم و درواقع تو عمل انجام شده قرار گرفتیم .
بعد رفتیم پاساژ اوقاف یه کفش مشکی جیر که با لباسات ست بشه برات خریدیم .
لباسات خیلی بهت می اومدن . نوبتی هم باشه دیگه امروز نوبت منه . تو دیگه بجز یه ساپورت چیز دیگه ای نمی خوای .