ریحانه جووووونریحانه جووووون، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره
رانیا جووونرانیا جووون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
محمدحسین جوووونمحمدحسین جوووون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

ریحانه تمام زندگی من

من و روزمرگی های 3 تا گلهای زندگیم

زیارت قبول

1391/10/17 14:05
نویسنده : مریم محمدی
583 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم ، خیلی وقته که به وبلاگت سر نزدم . آخه مامان و بابایی تو مرخصی تابستونی بسر می بردند . برای تعطیلات تصمیم گرفتیم مسافرت بریم هر چند بابا زیاد تمایلی به این مسافرت نداشت می گفت بمونه مهرماه خودمون تنهایی می ریم . قربون امام رضا برم که مارو طلبید و قسمت شد بلاخره تو را برای اولین بار به پابوسش ببریم . زمانی که تو یک ماهت بود و تو شیمک مامانی بودی رفتیم زیارت . موقع رفتن در شهرهای گرمسار (صبحانه) ، سمنان (ناهار) ، سبزوار (شام) و روزش هم در نیشابور توقف داشتیم . از بازار نیشابور دیدن کردیم و از محلی که تولید نقل بود ، نقل نیشابور خرید کردیم . بعد از اون قدمگاه و بعد اون کنار یک درختی جوجه زدیم و ناهار خوردیم و تا ساعت 30/4 رسیدیم به مشهد . 2 روز در راه بودیم .

دومین دندون جلویی ات هم نرسیده به سمنان زمانی که ماشین عمو یعقوب خراب شده بود و ما همگی جمع شده بودیم یه جا و منتظر تعمیر ماشین بودیم ، افتاد .

همراهانمان عمه زینب و خانواده برادرشوهرش بودن . همسفرهای خوبی داشتیم . تو مشهد یه خونه نقلی کرایه کردیم . شب اول که شب قدر بود تو حرم بودیم . تقریبا 2 و 3 شب اونجا بودیم ولی چون به روزهای تعطیلی برخوردیم هیچ مکان دیدنی باز نبود . یه مقدار خریدارهایی هم که کردیم از بازار مرکزی چهارراه شهدا انجام دادیم . شب سوم که شب بیست و سوم ماه رمضان بود و شب قدر پس از اقامه نماز جماعت از امام رضا خداحافظی کردیم و راهی شدیم . از راه شمال تا به کرج بریم . در راه شمال هم در پارک شیرکوه (صبحانه) ، ناهار رو (در یک ساندویچ فروشی) و شام (آش دوغ عمه پز) را در بندرگز کنار دریا توقف کردیم . صبح راهی شدیم و از دریای فریدونکنار هم استفاده کردیم و تا ساعت 4 که نهاررو هم کنار یک بلوار خوردیم و از اونا خداحافظی کردیم چون قرار بود اونا مسافرتشون رو ادامه بدن تا رشت بروند . اما ما باید می رفتیم بیجار ، شب رو خونه عمه زینب بودیم و صبح راهی بیجار شدیم . دوباره برگشتیم کرج . عیدفطر و کرج بودیم و فردای اون روز ناهار رفتیم خونه خاله صدیقه و بعد از 13 روز مارکوپولوها برگشتن  به خونه . آخی هیج جا مثل خونه آدم نمیشه .

عکسها در ادامه مطلب

 

 

 

لحظه های آخر

کنار ساحل فریدونکنار

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)