ریحانه جووووونریحانه جووووون، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره
رانیا جووونرانیا جووون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره
محمدحسین جوووونمحمدحسین جوووون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

ریحانه تمام زندگی من

من و روزمرگی های 3 تا گلهای زندگیم

عید 1393

1393/3/1 10:20
نویسنده : مریم محمدی
393 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم به طور خلاصه وار چگونه گذراندن عید سال 93 را توضیح می دم .

روز 28/12/93 از خواب پاشدم دیدم که خیلی از کارام مونده و رفتن به سرکار به صرفه نیست . با محل کارم هماهنگ کردم که من اون روزو سرکار نمیام . بعد از اون پاشدم به کارهای خونه و کارهای شخصی خودم که تقریبا تا شب به طول انجامید و تا موقع خوابیدن همه کارها تمام شد و حتی ساک هامون هم آماده فقط صبح پاشیم جمع کنیم تو ماشین و راه بیافتیم به سمت بیجار . برق ها را خاموش کردیم و 5 دقیقه ای بود که خوابیده بودیم یه موقع دیدیم تلفن زنگ زد و تو گوشی را برداشتی ، دایی جعفر بود که شنیدم گفت مامانت خوابیده و تو هم گفتی : نه و گوشی را دادی به من . متاسفانه حامل خبر بدی بود و اونم این بود که گفت : خاله فوت کرده ، چطوری به مامان بگیم . گفتم : من یه جوری میگم ولی دیگه دست و پاهام حس نداشت . از طرفی دایی پیشنهاد داد که ما همون شب با مامان راه بیفتیم بریم تکاب . که من زنگ زدم به مامان و گفتم : شوهر خواهرت فوت کرده آماده شو میایم بریم . البته خودش یه چیزیایی فهمیده بود و مدام سوال میکرد که من مجبور شدم راستش را بگم . تقریبا ساعت 1 شب بود راه افتادیم و صبح ساعت 5 و نیم رسیدیم به بیجار و اونجا صبحانه خوردیم و تو و امیرمحمد اونجا گذاشتیم و خودمون رفتیم .

روز 29 اسفند را تا بعدازظهر در تکاب گذراندیم (تشییع جنازه و ختم ) و بعدازظهر بعد از ختم به سمت بیجار راه افتادیم . لحظه سال تحویل بیجار بودیم . من عجیب دلم گرفته بود و زدم زیر گریه و شما بچه ها هم سفره هفت سین باز کرده بودین و به قول خودت داشتین تنظیم (تزئین) می کردین .

تا سه شنبه بیجار بودیم و سه شنبه و چهارشنبه رفتیم حسن تیمور و روز پنج شنبه هم اومدیم ساوه که بریم اصفهان و شیراز . عمه زینب اینا هم قرار شد با ما بیان .

روزی که راه افتادیم به سمت ساوه ، عمه زینب با خانواده اش اومدن که شب برن خونه عمه بچه هاش همدان و صبح راه بیافتن ساوه و عمه صفورا هم همراه ما اومدن تا ساوه و از ساوه هم با پدرشوهرش رفتند قم .

من شب وسایل سفر و غذا آماده کردم و صبح عمه زینب اینا رسیدن و صبحانه خوردیم و راه افتادیم تقریبا ساعت 1 رسیدیم اصفهان و در یکی از آموزشکده های سما اونجا اسکان پیدا کردیم و ناهار خوردیم و استحراحت کردیم و بعداز ظهر تا شب رفتیم میدان امام . از اونجا هر کدام چند بسته ای گز گرفتیم و دوباره شب برگشتیم به محل استراحتمون . موقع برگشت من حالم خیلی بد شد. حتی شب نتونستم شام بخورم و خوابیدم . صبح که پاشدیم وسایلمون را جمع کردیم و به سمت شیراز حرکت کردیم . در طی مسیر در یه جاییکه موتور آب داشت اتراق کردیم و صبحانه میل نمودیم .

بعد از آن راه افتادیم و نزدیکای ساعت 1 بود که به پاسارگاد رسیدیم و بعد از 1 ساعت گشتن ، راه افتادیم و در مسیر برگشت به سمت شیراز نرسیده به جاده اصلی کنار جوی آبی ناهار را خوردیم و جون گرفتیم و راه افتادیم . تقریبا ساعت 4 بود که به تخت جمشید که دیدن آنجا یکی از آرزوهای دست نیافتنی من بود رسیدیم . و بدون تهیه بلیط وارد محوطه تخت جمشید که عظمتی بود شدیم .

و قسمت قسمت گشتیم و در حین گشتن بخاطر اذیت های رانیا ، بابا همش غر می زد که چرا نمیاید؟ چرا دیر کردید؟ منو درک کنید من بچه بغلم و از این حرفا ... که در واقع چاشنی گشت و گذار همه جاهایی بود که رفتیم .

بعد از دیدن اونجا به سمت شیراز حرکت نمودیم و تقریبا شب شده بود که به شیراز رسیدیم و با پرس وجو محل اسکان مان را شناسایی کردیم و در محله گلدشت معالی آباد شیراز بود .

به محل اسکان که رسیدیم جابجا شدیم و ما خانمها طبق عادت همیشگی به فکر شام شدیم و شما بچه ها در محوطه دانشکده به بازی رفتید . چند تا بچه دیگه بودند که با شما همبازی شدند .

من تو اتاق بودم که تو اومدی گفتی : مامان یه خبر ؟! گفتم : چی ؟ گفتی : آقای یوسفی رو دیدم تو حیاط . آقای یوسفی یکی از همکارا بود که ایشان هم با خانواده تشریف آورده بودن و از اونجایی که با تو خیلی شوخی می کند تو ارادت خاصی به او داری و از دیدنش خیلی خوشحال شده بودی .

شام را خوردیم و خوابیدم . صبح که از خواب پاشدیم بساط صبحانه را جمع کردیم تو ماشین و راه افتادیم به سوی جاهای دیدنی آن شهر .

اولین جایی که رفتیم ، زیارت شاهچراغ بود که به من خیلی چسبید و بعد از زیارت از جلوی در که آقایی بساط شال فروشی اش را پهن کرده بود من یک شال بنفش گرفتم و معصومه هم یه شال زرد .

بعد از اونجا قرار شد که بریم به زیارت جناب حافظ . وقتی وارد حافظیه شدیم روح تازه ای گرفتیم و دیدن اونجا برای من خیلی جالب بود و دیدن اونجا را همیشه توی رویاهام می پروراندم . نیم ساعت اونجا بودیم و براه افتادیم به سمت سعدیه .

تصمیم گرفتیم اول صبحانه بخوریم بعد بریم سعدیه . صبحانه را در یکی از بوستانهای نزدیک سعدیه بنام بوستان طاووسیه خوردیم و راهی شدیم . توی مسیر به مناسبت ایام فاطمیه نمایشگاهی برپا بود که خیلی تاثیرگذار بود .

کمی بالاتر از اون عمو نوروزی بود که با خوندنش مردم را دور خود جمع کرده بود . و مدام می خوند : حاجی فیروزه ، سالی یک روزه

وارد سعدیه شدیم و من تازه اونجا بود که پی بردم این تصویری که تلویزیون از اون مکان نشان می دهد سعدیه است . از بس که ایرانشناسی مون قویه .

بعد از زیارت جناب آقای سعدی ، به تعداد نفرات فالوده شیرازی گرفتیم که بسی گران بود و میل نمودیم .

بعد از اون بطرف محل اسکان راه افتادیم و در میان راه به دیدن باغ ارم که فوق العاده جای قشنگی بود رفتیم بعد از آن رفتیم ناهار خوردیم و کمی استراحت کردیم . دوباره بعد از ظهر زدیم بیرون اول رفتیم بازار وکیل که برای خود جریانی داشت و اونم این بود که وسطای بازار امیر رضا را گم کردیم و همگی بسیج شدیم برای پیدا کردن امیر.

که پرسان پرسان رفتیم در بازار جنوبی پیدا کردیم و چقدر هم از ما دور شده بود . از بازار فاکتور گرفتیم و برگشتیم البته بازار هم چیز خاصی نداشت که بتواند شخص را به خودش جذب کند . موقع برگشت از اول بازار نفری 4 متر پارچه مخملی گرفتیم و روبروش مسجدی بود که آش نذری پخش می کرد و رفتیم آش گرفتیم و توی حیاط مسجد نشستیم و آش خوردیم . بعد از اون متوجه شدیم که تا ارگ کریم خان راهی نیست و می توان پیاده به آنجا رفت . لشکر راه افتاد . باز هم بدون بلیط وارد ارگ شدیم و از اتاقک های آنجا دیدن نمودیم و این جا دیگه آخرین مکان بود و راه افتادیم به طرف محل اسکان . شب را خوابیدم و صبح به سمت ساوه حرکت نمودیم . همون اول راه یک باران شدیدی به باریدن گرفت که 1 ساعت طول کشید ولی من از اونجایی که خیلی خسته بودم کل مسیر را تا 50 کیلومتری ساوه خواب بودم و فقط برای ناهار خوردن توی یکی از پارک های اصفهان بیدار شدم .

خداروشکر به سلامتی رسیدیم . عمه اینا شام را خونه ما خوردن و صبح ساعت 5 به سمت بیجار حرکت کردند .

 

 

عکسها در ادامه مطلب

سفره هفت سینی که شما بچه ها درست کردید

اینم عکس خواهرجون

 

 

 

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (0)