بدنیا آمدن نی نی خاله
سلام جیگرم . این روزا که مدرسه ها تعطیل شده همش برنامه یکنواختی داری و اونم اینه که صبحا با رانیا میبرمت میذارمتون خونه عزیز و ساعت 2 میام دنبالتون . اونجا حوصله ات خیلی سر میره و از طرفی هم وقت نمی کنم که تو را کلاس ببرم یعنی نمیتونم چون اکثر کلاسای تابستون صبحه منم که نمی تونم هر روز مرخصی بگیرم . به ناچار وقتتو به بطالت میگذرونی . یه کار بدی هم هر روز انجام میدی و اونم اینه که رانیا را خیلی میزنی و از این جهت عزیز خیلی از دستت شاکیه و هر روز شکایتتو میکنه . همه جوره باهات صحبت کردم که دست رو رانیا بلند نکنی ولی مثل اینکه گوش ات به این حرفا بدهکار نیس . دیگه چیکار کنیم بیچاره رانیا .
یه خبر خوشی هم که روز 93/4/3 شنیدیم این بود که نی نی خاله وجیه بدنیا اومد . غروب حدودای ساعت 8 بود که خواهرشوهرش زنگ زد و گفت : خواهرتو بردیم بستری کردیم . تقریبا ساعت 9/30 بچه بدنیا اومده بود و این جای بسیار خوشحالی داشت . همون شب مجبور شدم سریع آماده بشم و با بابا بریم فروشگاه فاتح تا چیزای کم و کسری که مونده بگیرم .
فردای همون روز عزیز با دایی صادق رفت تهران که به خاله و نی نی اش برسه و شماها مونید و من با بلاتکلیفی . در واقع از روز شنبه شروع میشه و من نمیدونم مرخصی بگیرم پیش شماها بمونم یا اینکه بذارمتون خونه زن دایی ها تا ببینیم اون موقع چی میشه ؟