ریحانه جووووونریحانه جووووون، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره
رانیا جووونرانیا جووون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره
محمدحسین جوووونمحمدحسین جوووون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

ریحانه تمام زندگی من

من و روزمرگی های 3 تا گلهای زندگیم

تولد 9 سالگی رانیا

1400/12/15 10:27
نویسنده : مریم محمدی
185 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا 

قرار بود برای خرید عید واسه بچه ها بریم تهران . تصمیم بر این شد شب بریم خونه نسیم ، فردا صبح اش بریم خرید . 

پنج شنبه بابا رفته بود سرکار . ما هم خونه بودیم برای ساعت 5 آماده شدیم بریم دنبال بابا از اونجا بریم . ساعت 4 و نیم رفتیم دنبال عزیز بعد رفتیم جلوی شرکت دنبال بابا . 

تا برسیم شد 7 یه چایی خوردیم . رانیا گیر داد که بریم بیرون که بریم بیرون . همگی آماده شدیم رفتیم باغ فیض اسلامشهر . یه دور زدیم . از چند جا کاپشن برای رانیا و محمدحسین پرسیدیم ولی نگرفتیم . آخر سر برخلاف تصور من که فکر میکردم رانیا چون براش هیچی نگرفتیم کل راه را گریه کنه ، گریه نکرد ولی عوضش محمدحسین بخاطر اینکه واینسادیم تا اسباب بازی ها رو نگاه کنه کلی گریه کرد .

اومدیم خونه شام خوردیم نسیم هم کلی زحمت کشیده بود . خوابیدیم . صب رفتیم ایرانیان امامزاده حسن تهران . ساعت 10 رسیدیم 

اول واسه ریحانه خرید کردیم دو تا مانتو با یه کیف بعد رفتیم اون سمت خیابون ایرانیان 2 برای اون تا وروجک ها کاپشن خریدیم . 

یه مغازه ای هم تو راستای همون خ اصلی بود که همه لباساش 80 تومن بود . ما هم یه دست لباس ست برای ریحانه که اومد خونه تن کرد کوچیک شد براش و داد به رانیا و یه تیشرت طوسی رنگ هم برای بابا گرفتیم . 

ما برای خرید حواله ای که از طرف شرکت به بابا داده بودن استفاده کردیم . برای حساب کردن متاسفانه سیستم حواله شون به مشکل بر خورد و ما حدود یک ساعت منتظر موندیم . در این فاصله ما به نسیم گفتیم آبا و بچه ها را شما ببرید ما هم میاییم . 

بالاخره سیستم راه افتاد و ما خریدامون را حساب کردیم و ما هم رفتیم خونه خاله . ناهار خونه خاله بودیم . خاله هم زحمت کشیده بود فسنجون و ماهی گذاشته بود . بعد از ناهار هم خاله زحمت کشیده بود برای رانیا کیک تولد گرفته بود . چند تا عکس گرفتیم و بعد از اون هم رفتیم یه چرخی تو بازار نازی آباد زدیم و منو نسیم هم یه کیف خریدیم و برگشتیم.

نسیم اینا زودتر از ما راه افتادن ولی ما رفتیم بالا چایی و میوه خوردیم بعد راه افتادیم . 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)