ریحانه جووووونریحانه جووووون، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره
رانیا جووونرانیا جووون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره
محمدحسین جوووونمحمدحسین جوووون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

ریحانه تمام زندگی من

من و روزمرگی های 3 تا گلهای زندگیم

قهر مامان و بابا

عزیزم الان  ۴ روزه که بابایی و ندیدیم و نه باهاش حرف زدیم آخه به حساب من و بابایی قهریم. بابایی از روز چهارشنبه غروب برای مراسم عقد پسرعمه یاسر به بیجار رفته تا دیشب که فکر کنم دیر وقت اومده . البته فکر کنم دیشب دلش می خواسته بیاد تورو ببینه بعد فکر کرده دیر وقته منصرف شده .  روز پنج شنبه ای به تو که خونه آبایی بودی زنگ زده بود، روز جمعه هم همین طور ولی چون من گوشی رو ورداشتم قطع کرد . مثل اینکه بابا تصمیم گرفته این بار سفت و سخت بگیره و به حساب به من درس عبرت بده .ولی با این حال من می دونم چی تو اون دل مهربونش می گذره .  
5 ارديبهشت 1390

بدنیا آمدن نی نی دایی صادق

عزیزم دیروز یعنی در تاریخ ۲۹/۱/۹۰ ، من ۳۵ دقیقه مونده بود به پایان کارم ، مرخصی گرفتم و اومدم خونه آبایی دنبال شما که باهم بریم بیمارستان. آخه قرار بود زندایی ظریفه زایمان کنه . من تورو آماده کردم و مامانمم یه مقدار نهار و لوازمی که نیاز بود جمع کرد و رفتیم تو کمربندی همدان سوار مینی بوس میثم شدیم و رفتیم بیمارستان تا ساعت ۳۰/۴ منتظر شدیم چه منتظر شدنی که دکتر اومد بیرون و من رفتم سوال کردم خانم دکتر اوضاع خانم اسدی چطوره که گفت : اسدی زایید و منو و پروین عین بمب منفجر شدیم . اینقد خوشحال شدیم که همون ساعت صدا زدند همراه اسدی بیایید بچه رو تحویل بگیرید . منو و پروین و خاله پروین رفتیم تو ، نی نی و گرفتیم و کلی ذوق کردیم و خاله پروین شروع...
31 فروردين 1390

شروع وبلاگ

با یاد و نام خدا وبلاگ دخترم ریحانه را شروع می کنم و امیدوارم بتونم به نحو احسن این وبلاگ را پیش ببرم . تاریخ ایجاد وبلاگ ۲۲/۱/۹۰ 
23 فروردين 1390