بدون عنوان
ریحانه جونم میخوام یه مطلب جالب بفرستم اونم اینه که دیشب بابایی بعد اینکه افطاری کرد خیلی حالش بد شد . همونطور درازکش خوابیده بود و یه چیزایی هم با خودش زمزمه می کرد مثلاً آهنگ حلالم کن حلالم کن و با ریتم و آهنگ می خوند ، میون حرفاش یه دفعه گفت ریحانه بابادیگه داره میره پیش خدا . اینو که گفت دیدیم تو سرتو گذاشتی رو شونه بابا و شرشر اشک می ریزی ، ماهم که فهمیده بودیم برا چی گریه می کنی بغلت کردیم بوست کردیم مگه آروم می شدی . آخر شب وقتی که بابا خوابیده بود من ازت پرسیدم : ریحانه برای چی گریه کردی؟ - بخاطراون حرف بابا - کدوم حرف ؟ - همون حرف دیگه - اگه من هم از اون حرفا بزنم گریه می کنی ؟ (دیدم که اشک تو چشات جمع ش...
نویسنده :
مریم محمدی
10:57