ریحانه جووووونریحانه جووووون، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره
رانیا جووونرانیا جووون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره
محمدحسین جوووونمحمدحسین جوووون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

ریحانه تمام زندگی من

من و روزمرگی های 3 تا گلهای زندگیم

بدون عنوان

ریحانه جون خدا خواست و دوباره قسمت شد به زیارت حضرت معصومه (س) برویم . حاجی بابا و عزیز که به قصد زیارت از روز یکشنبه اومده بودن خونه ما .  - روز پنج شنبه بعداز ظهر که من از سرکار اومدم ، ناهار خوردیم و استراحت کردیم و ساعت 4:30  راه افتادیم به طرف قم ، ساعت 5:30 رسیدیم . درست در مقابل یکی از درب های ورودی حرم جای پارک پیدا کردیم و رفتیم داخل . میزون یک ساعت زیارتمون طول کشید .(از ساعت 6:45 تا ساعت 7:45 ) . توی صحن حرم تو با امیر دنبال عمه مریم رفتید . من هم با این خیال ،  رفتم دنبال زیارت نامه که شنیدم یکی از خدمه ها میگه مامان امیرمحمد و ریحانه . 2 بار هم صدا کرد . من اومدم دنبالتون که دیدم از عمه جدا شده بود...
26 فروردين 1391

روزهای عید

ریحانه جوی می خوام کمی در مورد روزهای تعطیلات نوروز 91 برات بنویسم . روز جمعه 26/12/90 صبح زود از خواب پا شدیم و رفتیم دنبال دایی اینا با اونا راهی بیجار شدیم . قرار بود از راه زنجان بریم . تو یکی از پارکهای بوئین زهرا صبحانه خوردیم و تو و امیرمحمد با هم کمی بازی کردین . هوای سردی بود ولی با این حال صبحانه رو تو هوای سرد خوردیم . بعد از اون زنجان پیاده شدیم و رفتیم از داخل بازار برای حاجی بابا اینا آجیل خریدیم . ساعت 13 بود که به بیجار رسیدیم . روزهای اول فقط ما بودیم و امیر محمداینا . کاروانهای بعدی روزهای بعد به ما پیوستند . همه کاروانها تا قبل از روز 4/1/91 که روز عروسی پسرعموی بابا (حسین) بود، رسیدند . شب عروسی هم که در تالار ...
16 فروردين 1391

اولین سفر ریحانه به شهر مقدس قم

          السلام علیک یا فاطمه معصومه (س)  ریحانه جونم خیلی وقته که فعال نیستم و کمتر به وبلاگت سر می زنم چون مطلب خاصی به نظر نمی رسه که بیامو برات بنویسم . دقیقاً نمی دونم ولی به احتمال خیلی زیاد با تو برای بار اول بود که در روز اربعین حسینی امسال (سال 90) رفتیم قم و جمکران .تا حالا فرصت پیش نیومده بود تا ما تو رو قم ببریم روز پنج شنبه شب یکی از دوستای هم دوره ای بابا(آقا فرزاد) با خانم بچه هاش از شهر زنجان اومدن خونمون .آقا فرزاد با بقیه اعضای خانواده اش کار هر سالشونه که روز اربعین حسینی میان قم که امسال تصمیم گرفته بودن بیان خونه ما.  روز جمعه ا...
10 اسفند 1390

خصوصیات اخلاقی ریحانه

ریحانه جون تو این پست می خوام در مورد خودت و کارات بگم . از بچگی تا الان ......... هر وقت هم که هر چیزی یادم اومد اضافه می کنم . - از بچگی هیچ وقت پیش نیومد که دمپایی یا کفشاتو تابه تا بپوشی همیشه درست پات کردی . - تو بچگی نمی دونم البته تا چندماهگی عادت داشتی انگشت شصت خود مک بزنی . یادمه بیمارستان میلاد که بستری بودی. رو دستت آنژکت که بسته بودند . پانسمان رو شصت تو گرفته بود . جالب اینجاست اینقدر تلاش کردی با دهان تا پانسمان و از رو انگشتت پس زدی و شصتت رو بیرون آوردی و شروع کردی به مک زدن و خوابیدن . - از بچگی خیلی بچه لجباز و یه دنده و فوق العاده سرکش هستی ، حرف حرف خودته . هیچ وقت اجازه نمی دی براحتی موهاتو شونه کنیم یا برا...
10 اسفند 1390

بدون عنوان

تا الان که این مطلب و ارسال می کنم روز بسیار خوبی برام بوده . اولا این که ساعت 10 صبح که از سرجلسه امتحان دانشجویان که مراقب جلسه بودم برمی گشتم به اتاقم ، رو پله ها آقای یوسفی بهم اطلاع داد که یه سری به انتظامات بزنم یه بسته پستی براتون اومده ، من که 2 ماه منتظر اومدن گواهینامه رانندگی ام بودم حدس شو زدم و بعد رفتم از نگهبانی تحویل گرفتم . چند دقیقه ای بعد از اون از امورمالی باهام تماس گرفتند و گفتند برای تکمیل فرمهای مربوط به وام صندوق مراجعه کنم . روز خوبی بود خدا رو شکر
10 بهمن 1390

مژده مژده

مژده مژده                                                      مژده مژده مامان بلاخره تونست تو امتحان شهری رانندگی قبول شه ، هورااااااااااااااااااااااااااااااااااا عزیزم امروز که یک روز ابری و نسبتاً برفی بود ساعت 8 صبح همراه بابا برای امتحان شهری رفتم و تونستم قبول شم و خدارو خیلی شکر می کنم . حالا دیگه باید تا اومدن گواهینامه ام از طریق پست منتظر بمونم&n...
5 آذر 1390

تولد علیرضا پسر دوست مامان

ریحانه جون دیروز ساعت 4 بعدازظهر دوتایی با هم رفتیم تولد علیرضا پسر دوست مامان (پسر خاله منیره) ، از اونجایی که بنده در شرف یادگیری رانندگی می باشم ، از بابا خواستم که من پشت ماشین بشینم . با احتیاط و ترس و اضطراب نشستم و رفتیم رسیدیم جلو در خونه اونا . اینقدر تو دلم قند آب می کردم که تونستم ماشینو برونم. مراسم مثل همه جشن تولدها برگزار شد . پذیرایی ، دست زدن و رقصیدن ، فوت کردن شمع و بریدن کیک و کادو دادن از برنامه هاشون بود . بعد به همه بچه ها یکی یه دونه کلاه تولد دادند و چند تا عکس ازتون گرفتیم .  برنامه بعدیشون خوردن عصرونه بود. دیگه نزدیکای ساعت 6 بود که زنگ زدیم بابا اومد دنبالمون . تو مه...
19 آبان 1390

عکس دفترچه بیمه ریحانه جون

عزیزم از اونجایی که سری قبل پرسنل سازمان تأمین اجتماعی روی دفترچه بیمه ات نوشته بودن عکس الزامی ، چون وقت تعویض دفترچه ات رسیده بود ما برآن شدیم عکس هم ازت بگیریم . روز 5/7/90 بود که حاضرت کردم با بابا رفتی عکاسی . روز بعد که بابارفته بود عکساتو بگیره چونکه موهات وزه عکست خوب نیفتاده بود .به عکاس گفته بود دوباره میارمش عکس بگیرم .   در تاریخ 6/7/90 بعداز کلی سشوار کشیدن ، آماده شدیم ، سه تایی با هم رفتیم عکاسی رایانه عکس ساوه و عکستو انداختیم . اینم از عکست:      ...
11 مهر 1390