بدون عنوان
سلام دختر عزیزم ، الان که من این مطلب می نویسم تقریبا از آخرین مطلب ارسالی 10 ماه میگذره درواقع چیزی که باعث شد اینقدر فاصله بیفته تو یادداشت ها ، رخداداد بزرگ و مبارک بدنیا اومدن خواهر جونت یعنی رانیا بود . اون شد که من دیگه نتونستم سری به وبلاگ تو بزنم و همینجوری موند حالا مجبورم اتفاقهایی که توی این ایام افتاده را خلاصه وار بنویسم . فعلا اون چیزایی که یادم میاد می نویسم به مرور هم بقیه را که یادم افتاد اضافه میکنم . روزی که رانیا جون بدنیا اومد6/12/92 بود که تو بیمارستان شهیدچمران بدنیا اومد . بعد از 10 روز بخاطر اینکه اولین سالی بود که میخواستم عید و بمونم ساوه و نرم بیجار مجبور شدم خونه تکانی کنم البته با ک...
نویسنده :
مریم محمدی
8:24