ریحانه جووووونریحانه جووووون، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره
رانیا جووونرانیا جووون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره
محمدحسین جوووونمحمدحسین جوووون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

ریحانه تمام زندگی من

من و روزمرگی های 3 تا گلهای زندگیم

مسافرت به قزوین

برای تعطیلات مبعث پیامبر اکرم که دو روز جمعه و شنبه تعطیل بود با خودمون دل دل می کردیم که کجا بریم که من به بابا پیشنهاد دادم بریم قزوین خونه زهرا قزوینی همکلاسی دوران دانشجویی ام در اراک و اونم قبول کرد . چند روز قبلش با زهرا هماهنگ کردم (از طریق پیامک) اونم گفت: حتما بیایید و اصرار داشت مامانم را هم ببریم اما مادرم تا روز آخر که راه بیافتیم راضی بود ولی لحظه آخر گفت : نه صبح روز پنج شنبه 94/2/24 من کلاسای دانشگاه ام و رفتم و ساعت 1 اومدم خونه تا ناهار بخوریم و جمع و جور کنیم و راه بیفتیم شد ساعت 4/30 ، نزدیکای ساعت 5/30 به ابتدای قزوین رسیدیم . تلفنی با زهرا در تماس بودم تا آدرس خونه شونو که خیلی هم سرراست بود پیدا کردیم . درست ساعت 6 ر...
7 خرداد 1394

ریحانه جون 8 سالگیت مبارک

عزیز دلم امروز روز تولد توست . تولدت رو بهت تبریک میگم ایشالا 120 ساله بشی عزیز دلم . نحوه جشن تولدت را که 5 روز زودتر گرفتم را شرح می دهم . چون قرار بود این هفته که شنبه اش تعطیله (مبعث حضرت رسول (ص) بریم تهران دیدن خاله ها چون که عید هم ندیدیمشون . بخاطر همین خواستم تولدت را روز پنج شنبه یعنی 94/2/17 بگیرم که دایی صادق شب کار بود . بقیه گفتند خوب جمعه شب بگیر؛ از اونجایی که من روز جمعه ها از ساعت 12 تا 6 بعدازظهر کلاس دارم دیگر این توانایی و درخودم نمی دیدم که بخوام برات تولد بگیرم و به همه گفتم می مونه برای 2 هفته بعد . روز پنج شنبه که خونه دایی جعفر بودیم از خونشون دراومدیم که بیاییم ؛ گوشی مو چک کردم دیدم یکی از همکلاسی هام اس داد...
23 ارديبهشت 1394

سفر به رامسر عروس شهرهای شمال

عزیزم تو تعطیلات دهم تا دوازدهم که همزمان با روز پدر ، معلم و روز کارگر بود تصمیم گرفتیم بریم رامسر . هماهنگی های قبلی را با مجتمع رفاهی دانشگاه آزاد اراک جهت رزرو اسکان انجام داده بودم . روز پنج شنبه صبح راه افتادیم صبحانه را تو لاهیجان بر بام سبز خوردیم . میزان ساعت 12 به محل اسکان مون رسیدیم . محوطه باصفایی داشت ، داخل ساختمان هم یک راهروی بزرگ که در دو طرفه راهرو اتاق های 10 تخت خوابه وجود داشت که به ما یک اتاق در انتهای سالن دادند که به آشپزخانه و سرویس بهداشتی دور بود . ناهار و ردیف کردیم قرمه سبزی خونه پخته بودم که برنج دم گذاشتیم و خوردیم و نماز خوندیم و خوابیدیم تا ساعت 4 تا چهار و نیم آماده شدیم زدیم بیرون . تمام جاذبه های گردشگ...
15 ارديبهشت 1394

جشن نوروز در دبستان

عزیز دلم مراسم جشن نوروزتون روز دوشنبه با حضور کلیه دانش آموزان کلاس و مامانا برگزار شد . من ساعت 10 مرخصی گرفتم اومدم مدرسه ، وقتی رسیدم مامانا تک و توک می آمدن و خانم شاکر هم حضور نداشت ، رفته بود دنبال کیک های سفارش شده . تقریبا ساعت 11 شروع جشن بود که طبق معمول همیشگی با عکس گرفتن مامانا از بچه ها شروع شد (تکی ، دسته جمعی ، با خانم شاکر ) بعد اون دو نفر از مامان ها کیک ها را برش دادن و توزیع کردن بین بچه ها و مادران . بعد از خوردن کیک ، خانم شاکر هدیه ای را که تهیه کرده بود تقدیم بچه ها کرد . هدیه اش هم یک عدد ساعت مچی زیبا بود البته پولشو از خانواده ها گرفته بود . بعد از اون هم رفتیم پیک شادی تونو از دفتر تحویل گرفتیم که دیگه فردا رو...
27 اسفند 1393

عکس آتلیه ای 2 سالگی رانیا

در روز تولد رانیا یعنی 6 اسفند بردیمش آتلیه پاپا ، تو نبودی عزیزم کلاس چرتکه رفته بودی و وقتی فهمیدی بدون تو رانیا را بردیم آتلیه خیلی شاکی شدی ، بگذریم . جونم واست بگه از رانیا که لحظه ای یکجا بند نمی شد ، این دکور پشت سرش دکور دومی است که بنده خداها عوض کردن . من و بابا لحظه ای را ندیدیم که رانیا یکجا بند بشه که دست آخری منصرف شدیم از عکس گرفتنش ولی خانم عکاس با منشی آتلیه خیلی حوصله بخرج دادن و از بین این همه عکس فقط تونسته بودن همین یه دونه عکس را چاپ کنن و اینکه چطوری تونسته بودن این لحظه رو شکار کنن ، موندم. واقعا دستشون درد نکنه عکس قشنگی شده و خیلی هنرمندانه تونستن این عکس و بگیرن با وجودی که رانیا ثانیه ای یکجا نموند .   ...
18 اسفند 1393