ریحانه جووووونریحانه جووووون، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره
رانیا جووونرانیا جووون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره
محمدحسین جوووونمحمدحسین جوووون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

ریحانه تمام زندگی من

من و روزمرگی های 3 تا گلهای زندگیم

بدون عنوان

1391/1/26 11:38
نویسنده : مریم محمدی
177 بازدید
اشتراک گذاری

ریحانه جون خدا خواست و دوباره قسمت شد به زیارت حضرت معصومه (س) برویم . حاجی بابا و عزیز که به قصد زیارت از روز یکشنبه اومده بودن خونه ما .

 - روز پنج شنبه بعداز ظهر که من از سرکار اومدم ، ناهار خوردیم و استراحت کردیم و ساعت 4:30  راه افتادیم به طرف قم ، ساعت 5:30 رسیدیم . درست در مقابل یکی از درب های ورودی حرم جای پارک پیدا کردیم و رفتیم داخل .

میزون یک ساعت زیارتمون طول کشید .(از ساعت 6:45 تا ساعت 7:45 ) . توی صحن حرم تو با امیر دنبال عمه مریم رفتید . من هم با این خیال ،  رفتم دنبال زیارت نامه که شنیدم یکی از خدمه ها میگه مامان امیرمحمد و ریحانه . 2 بار هم صدا کرد . من اومدم دنبالتون که دیدم از عمه جدا شده بودین و گریه هم کرده بودین .

شب و خونه مادربزرگ سارینا موندیم . درضمن به دیدن خاله بابا هم رفتیم که من اولین بار بود می دیدمش . بنده خدا یک پیرزن تنها و از پا افتاده بود که همگی مون تحت تأثیر قرار گرفتیم .

صبح هم بعد از خوردن صبحانه قرار شد حاجی بابا اینا رو ببریم رباط کریم که از اونجا بابای سارینا بیاد دنبالشون .

مسیر تهران - قم یک مسیر جالبی بود . توی مسیر چیزی که قابل توجه بود یکی دیدن شترهای زیادی روی کوهها و دیگری دیدن فرودگاه امام خمینی بود ، فرودگاه امام فرودگاه باعظمت و بزرگی بود . تو و امیر با دیدن هواپیماهای پارک شده در محوطه فرودگاه ذوق می کردین . اونا رو رباط کریم پیدا کردیم  و بعد راهی خونه مون شدیم که ساعت 12:30 رسیدیم . امیرمحمد و مامانش هم ناهار اومدن خونه ما که بعداز ظهر تصمیم به خوابیدن گرفتیم . امیر و مامانش بعد از خوابیدن ما، خودشون بدون اینکه ما رو بیدار کنن رفته بودن .

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)