ریحانه جووووونریحانه جووووون، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره
رانیا جووونرانیا جووون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره
محمدحسین جوووونمحمدحسین جوووون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

ریحانه تمام زندگی من

من و روزمرگی های 3 تا گلهای زندگیم

بدون عنوان

1391/3/18 10:38
نویسنده : مریم محمدی
171 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی ، نمی دونم سر صحبت و از کجا باز کنم . ولی امروز سرم خلوته البته تا این ساعت تا کارتابل های ریاست از اتاقش بیاد بیرون می خوام باهات گپی بزنم .

پنج شنبه که همکارام به مهمونی عصرونه خونه ما دعوت بودند ، تو ساعت 30/4 آماده شدی ، لباساتو پوشیدی و من موهاتو شونه کردم و بستم و خودم هم به همراه آجی آماده و منتظر مهمونا شدیم . تقریبا یک ساعت به اومدنشون مونده بود که تو جلوی تلویزیون دراز کشیدی و فیلم تماشا می کردی که همون جا خوابت برد و من خیلی متأسف شدم . با خودم گفتم اگه بیدارت کنم کلافه می شی و اگه بیدارت نکنم بعدا می گی چرا مهمونا اومدنی منو بیدار نکردی .

خلاصه ساعت 30/5 بود که اول مامان درسا با شاخه ای گل مصنوعی وارد شد (چون تا حالا خونمون نیومده بود) و رفت اتاق تو . کلی از اتاقت تعریف کرد و گفت : اتاق ریحانه خیلی خوشگله .

نفرات بعدی خاله زهره و نفیسه بودند که با یک کادو وارد شدند و من متعجب از این کارشون چون که هیچ مناسبت خاصی نمی دیدم برای کادو آوردن . این یک مهمونی دوره ای بود که هر چند وقت یکبار بینمون برگزار میشه . خاله زهره کادو رو داد دستم و گفت : چون تولد ریحانه بود همکارا گفتن دست خالی نریم و زحمت کشیده بودن یک خرس پولیشی برات آورده بودن .

 با سر و صدای مهمونا تو هم از خواب بیدار شدی  و من هم کادورو باز کردم و دادم دستت و تو هم تشکر کردی . مهمونی با اومدن بقیه خاله ها برگزار شد و تا ساعت 30/9 شب ادامه داشت .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)