ریحانه جووووونریحانه جووووون، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
رانیا جووونرانیا جووون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره
محمدحسین جوووونمحمدحسین جوووون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

ریحانه تمام زندگی من

من و روزمرگی های 3 تا گلهای زندگیم

تولد 9 سالگی رانیا

به نام خدا  قرار بود برای خرید عید واسه بچه ها بریم تهران . تصمیم بر این شد شب بریم خونه نسیم ، فردا صبح اش بریم خرید .  پنج شنبه بابا رفته بود سرکار . ما هم خونه بودیم برای ساعت 5 آماده شدیم بریم دنبال بابا از اونجا بریم . ساعت 4 و نیم رفتیم دنبال عزیز بعد رفتیم جلوی شرکت دنبال بابا .  تا برسیم شد 7 یه چایی خوردیم . رانیا گیر داد که بریم بیرون که بریم بیرون . همگی آماده شدیم رفتیم باغ فیض اسلامشهر . یه دور زدیم . از چند جا کاپشن برای رانیا و محمدحسین پرسیدیم ولی نگرفتیم . آخر سر برخلاف تصور من که فکر میکردم رانیا چون براش هیچی نگرفتیم کل راه را گریه کنه ، گریه نکرد ولی عوضش محمدحسین بخاطر اینکه واینسادیم تا اسباب باز...
15 اسفند 1400

عقد معصومه 1400/11/14

اول هفته بود که خبر اومد برای معصومه خواستگار اومده . در طول هفته هم خبرایی نظیر خواستگار رسمی . آزمایش و ... بود . پایان هفته هم مراسم عقد بود . من روز سه شنبه رفتم پیش ظریفه که رنگ مو بزارم . فرداش نگاه کردم و رنگ به دلم ننشست تا اینکه دوباره غروب با ظریفه و ریحانه و رانیا رفتیم بازار . رفتم پیش رنگ فروش . یه رنگ ساش دیگه داد و گفت استفاده کن تا رنگت یکدست بشه . برای ریحانه یک ساعت گرفتم و برای رانیا هم یک دستبند .  شبش دوباره برای تجدید رنگ رفتم خونه دایی . وای چی شد ؟ رنگم که زیتونی بود به رنگ سیاه دراومد . افتضاح تیره شده بود .  من موندم با غصه رنگم . روز چهارشنبه ساعت 11 مرخصی گرفتم که برم بانک برای ضمانت مریم ...
16 بهمن 1400

روز زن و مادر در سال 1400

ساعت 3 که از سرکار تعطیل شدم رفتم خونه ، گرفتم خوابیدم  ریحانه بیدارم کرد و مقداری مرغ نشونم داد که برای پختن شام کافیه ؟ از ته دل واقعا خوشحال شدم چون اون روز اصلا حس غذا پختن نداشتم .  ریحانه مشغول شام شد و من هم خونه رو مرتب کردم . غروب بابا که اومد خونه رفت با یه کیک و یه شاخه گل برگشت . بمناسبت روز مادر خریده بود . من از خرید گل بسیار خرسند شدم 😅😅😅 شام را که ریحانه پخته بود خیلی عالی بود و خیلی هم خوشمزه بود  بعد از شام منو بچه ها کیک را برداشتیم رفتیم خونه مامانم . از قضا ظریفه و بنیامین هم اونجا بودن  ظریفه هم برای مامان کیک درست کرده بودو آورده بود .  کیک ما و کیک اونا را تقسیم کردیم و ...
4 بهمن 1400

روز اول آشنایی محمدحسین با مدرسه و تحویل کتابای مدرسه

بعلت کرونا مدرسه جشنی نگرفته بود. فقط تو سالن مدرسه پشت سرهم صندلی برای اولیا و دانش آموزان چیده بودند . خانم لیلا سادات موسوی معلم محمدحسین سخنرانی کرد و به بیان و شرح نحوه تدریس و چگونگی تهیه کتابهای کمک درسی و غیره پرداخت . در آخر کتابهای درسی و جایزه درنظر گرفته شده بین دانش آموزان توزیع شد و تمام .  ...
5 دی 1400