این روزای ما
عکس یکسالگی داداش حسین
دومین کوتاهی موی سر محمدحسین
بار اول دایی جعفر خونه دایی صادق کوتاه کرد . این بار بابا برد آرایشگاه ...
نویسنده :
مریم محمدی
11:36
یکسری عکس از سابق که عمه زینب از طریق تلگرام فرستاده
محرم سال 95
محرم امسال قسمت نبود اون جور كه بايد و شايد از مراسمات فيض ببريم . در واقع نتونستم با خدا connect شوم. ولي در حد كم اش هم خدا قبول كنه . دو روز مونده به عاشورا تاسوعا دايي بابا بطور ناگهاني فوت كرد و ما روز يكشنبه صبح به سمت حسن تيمور حركت كرديم و تو را نيز همراه خودمون برديم بدون اينكه اجازه تو از مدرسه بگيرم . به ختم و ناهار رسيديم و بعداز ظهر هم سرخاك رفتيم . بعد از اون با دايي ها و آبا و بقيه رفتيم خونه عمه فاطمه . آبا و دايي ها رفتند و ماهم دوباره براي شام رفتيم خونه دايي . بعد از شام هم حركت كرديم به سمت بيجار . فرداي اون روز هم عمه زينب و عمه صفورا با عمو آيت ناهار خوردند و رفتند و ما مونديم . من هم شام تاس كباب درست كر...
نویسنده :
مریم محمدی
11:42
خدا خدا خيلي ازت ممنونم
خدا جونم خيلي خوشحالم بخاطر اينكه محمدحسين تونسته از اول مهرماه رو پاش بايسته و به اندازه عرض فرش يا طول فرش راه بره . در واقع از اول 14 ماهگي اش راه افتاد . اولا تند تند راه ميرفت و ترمز نداشت ولي الان دستش اومده چطوري بره كه نيافته . دو تا دستاشو باز ميكنه يواش يواش قدم برميداره . خدا جونم اين همون مسي پارساله كه مامانشو اينقدر اذيت كرد . بازم خداجونم شكر اينقده شر و شيطونه كه نگو . عصباني كه ميشه هر چي جلوي دستش باشه پرت ميكنه . رانيا خيلي دوس اش داره و هيچ آسيبي بهش نميرسونه فقط با گوشاش بازي ميكنه اونم شديدا از اين كار رانيا بدش مياد و ميخواد گاز گازش كنه يا موهاشو ميگيره ميكشه . بعد رانيا ميگه مامان مسي موم بيش خدايا ...
نویسنده :
مریم محمدی
11:53
اولين روز سال تحصيلي 95
تاريخ 95/7/3 : مامان خواست تو را خوشحال كنه 3 ساعت مرخصي گرفته بود كه تو را در اولين روز مدرسه ها همراهي كنه . شب قبل اش وسايلاييكه بايد آماده مي كرديم آماده كرديم . صبح هم پاشديم دو تايي آماده شديم . تو لباساي نوي تو پوشيدي و من هم حسابي تيپ زدم . گفتم بذار يه بارم كه شده خوش تيپ برم . آخه هميشه ي خدا يا از سركار ميام مدرسه و يا موقع رفتن به سركار مي اومدم كه با لباس فرم بودم . حالا اين سري خواستيم خوش تيپ باشيم كه اونم خورد تو ذوقمون . آماده شديم راه افتاديم . جلوي در هم چند تا عكس انداختم . بعد رفتيم رسيديم مدرسه ديديم خبري از زرشكي پوش ها نيس . هز چي هس صورتي پوش ان يعني پيش ، اول و دوم و سومي ها بودن . رفتم جلو از معاون مدرسه سوال...
نویسنده :
مریم محمدی
9:58