ریحانه جووووونریحانه جووووون، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره
رانیا جووونرانیا جووون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
محمدحسین جوووونمحمدحسین جوووون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

ریحانه تمام زندگی من

من و روزمرگی های 3 تا گلهای زندگیم

مسافرت به رامسر برای بار دوم

در روز چهارشنبه مورخ 95/2/15 به همراه خانواده دایی وهاب به سمت رامسر راه افتادیم و در تاریخ 95/2/17 برگشتیم . بگذریم از ماجراهای قبل اش که از هر کی خواستیم همراهی مون کنن هر کسی به یه نحوی انصراف داد . خدارو شکر که هیچکی جور نشد باهامون بیاد چون این جوری خیلی خوش گذشت .  عکسها را به ترتیب انداختن آپلود میکنم .  شرح مسافرت به روایت تصویر در ادامه مطلب   ميل كردن صبحانه در اول قلعه رودخان فومن  کنار یک رودخانه زیبا  پياده روي در مسير قلعه كه به 1000 پله معروف بود  اينج...
4 خرداد 1395

عزیزم به سن تکلیف رسیدنت مبارک

قربونت برم عزیزم بالاخره مراسم جشن تکلیف ات تموم شد ولی خدارو شکر به خیر و خوبی و زیبایی تمام ، تموم شد . خیلی خوب برگزار شد . مداح خیلی خوب تونست مجلس و اداره کنه و از طرفی هم دف زن که به طور اتفاقی دعوت کرده بودم هم خیلی کارش قشنگ بود . مهمون هایی که دعوت کرده بودم اکثرا قریب به اتفاق تشریف آورده بودن . از دوستات همگی بجز دیندار اومده بودن . زحمت کشیده بودن کادوهای قشنگی هم آورده بودن . از بین کادوهات کادوی خانم زلفی که نمیشه روش قیمت گذاشت و ارزش اش خیلی بالاتر از همه بود یک جلد قرآن مجید بود که توی جعبه مخصوص بود . زینب مقصودی ظرف غذا ، فائزه محمدی کیف پول ، فائزه شاهبداغی جانماز با یه روسری ، خانم عاشوری یک کت تک ، نازنین یه بسته شکلات ...
25 ارديبهشت 1395

فراهم نمودن مقدمات جشن تکلیف

عزیزم میخوام روز جمعه مورخ 24/2/95 بجای جشن تولد ، جشن تکلیف برات بگیرم . در تهیه مقدمات کار هستم . مداح و دعوت کردم برای ساعت 5 تا شش و نیم . کارت دعوت برای 5 نفر از دوستات گرفتم و نوشتم دادم امروز بردی مدرسه تا بهشون بدی . از بین دوستات ستایش نوری - فائزه محمدی - فائزه شاهبداغی - زینب مقصودی - زهرا دیندار و نازنین رضایی را دعوت کردی . از خانم میرباقری هم میخوام ساتن بگیرم برای درست کردن جایگاه . امروز هم اگه خدا بخواد میخوام برم کیک سفارش بدم . یک پیمان نامه هم از سایت برات پرینت گرفتم که تو جمع بخونی
22 ارديبهشت 1395

رفتن ممه حس به خونه آبایی

امروز ممه حس اولین روزاش بود که رفت خونه آبایی . تقریبا یک هفته مونده تا 8 ماهگی اش تموم شه . امروز چون بابا شب کار بود گفت : من رانیا رو نگه میدارم . تو هم ممه حس رو ببر خونه آبا . درواقع اولین روز بود که رانیا از محمد حسین جدا شده و به من زنگ زد که مامان ممه حس رو پیشی خورده . آبا از اینکه رانیا نرفته میگه خیلی ناراحت شدم که صبح نیامد . اصرار هم داره که رانیا رو هم ببریم ولی ما برای راحتی کار خودش اینطوری ترجیح میدهیم . زنگ زدم آبا گفت : ممه حس سوپ شو و با نصفی از شیرش و آب خورده و الانم جلوی آشپزخونه زیر نور آفتاب هست .
21 فروردين 1395

عکس های تعطیلات نوروز سال 95

سفره هفت سین که تهیه کننده اش تو بودی عزیزم . شب قبل همه چی رو آماده کردی . 2 ساله که تو سفره هفت سین خونه عزیزرو آماده میکنی . قربونتتتتتتتتتتتتتت برممممممممممممم روستای قجور که رفته بودیم به بهجت خاله سر بزنیم . متاسفانه خونه نبودند . سد حسن تيمور خونه پسرعمه ياسر خونه حاجي بابا اينجا خيلي بدحال بودي امامزاده پيرتاج     ...
21 فروردين 1395

ایام نوروز 95 چطور گذشت ؟

سالی که نکوست از بهارش پیداست . ايام عيد امسال با نامزدی سهراب شروع شد و با نامزدی خدیجه پایان یافت . امیدوارم امسال سال خوب و خوش و مخصوصا سال سلامتی برای خانواده مون باشه . شب 27 اسفند برای نامزدی سهراب دعوت بودیم . مراسم خوبی بود و خیلی خوش گذشت .صبح اش رفتم تنهایی بازار البته ماشین و دوبار زدم به در و دیوار . یکبار سر کوچه مالوندم به تیر برق یکبار هم تو مخابرات به آهنی که رو زمین بود و من ندیدم . ظهرش هم خونه آبا ناهار به اردک (نون قندی )و ماست دعوت بودیم. بعد از اون هم رفتیم سرخاک داداش . خاله رخاب اینا هم اومدن . بعد آمدیم آماده شدیم رفتیم شام نامزدی . مثل همه مراسم ها با شادی و بزن و برقص همراه بود نهایتا هم با کادو جمع کردن(40 ...
14 فروردين 1395