جشن تولد محمدحسين با يك هفته تأخير
ديروز كه از سركار رفتم خونه مستقيم رفتم خونه مادرم . بچه ها را هم صبح برده بودم اونجا . به محمدحسين شيردادم و رانيا را آماده كردم كه ببرمش فيزيوتراپي . ريحانه گير داد من هم ميام كه مادرم برگشت گفت بمون خونه. نسيم بيدار شه ميخوام بفرستم تون جايي . من و رانيا رفتيم فيزيوتراپي اومديم خونه مامان . ديدم ريحانه به من نگاه ميكنه و لبخند ميزنه . مامانم گفت : ريحانه ميخواي بگي بگو . ريحانه هم خوشحال موضوعي را كه از من قايم ميكردن ، عنوان كرد . گفت : منو نسيم رفتيم كيك گرفتيم . ميخواهيم براي محمدحسين تولد بگيريم . من هم كه خسته ، اصلا از شنيدنش خوشحال نشدم . چون اولا وسط هفته بود در ثاني بدون هماهنگي و برنامه ريزي قبلي برام سخت بود . مادرم گفت : من...
نویسنده :
مریم محمدی
9:57