اردوی درون مدرسه ای محمدحسین
جشن الفبای محمدحسین 1401/02/26
تعطیلات عید 1401 به روایت تصویر
خیابان میرداماد شب چهارشنبه سوری 1400 در پارک شهرداری ساوه جمعه آخر سال لحظه تحویل سال 1401 کنار هفت سین شهر بیجار عکسای تکاب (آبشار قینرجه) عکسای زنجان گاوازنگی زنجان سد تهم زنجان کوهنوردی بچه ها سیزده بدر 1401 روزی که درسا به همراه خانواده اش اومده بود خونه حاجی بابا و شما بچه ها با هم رفتین کافه ...
علاقه شدید محمدحسین به تفنگ
فقط خواستم علاقه محمدحسین به تفنگ را در یک پست جداگانه به تصویر بکشم . بازم سیری پذیر نیست و هر بار که بیرون میریم دوست داره تفنگ بخره ...
نویسنده :
مریم محمدی
10:53
سال 1401
من دو روز مونده بود به تعطیلی پایان سال مرخصی گرفتم . کار خاصی هم نداشتم ولی چون مرخصی هام مونده بود 2 روز گرفتم که با خیال راحت به جمع و جور کردن برسم . روز اولی که خونه مونده بودم ساک ها را جمع کردم و خونه و زندگی رو تمیز کردم . غروب روز سه شنبه شب در واقع شب چهارشنبه سوری خانم عاشوری بعد از پایان کاری اش زنگ زد که من اومدم مخابراتم اگه برنامه ات جوره بیا بیرون بریم یه دوری بزنیم . منم که تازه خونه رو تموم کرده بودم گفتم برگرد بیا خونه ما ، ما هنوز ناهار نخوردیم باهم ناهار می خوریم بعد میریم . بنده خدا دوباره از مخابرات برگشت اومد خونه ما . ریحانه ناهار آماده کرد . مرغ و سیب زمینی و گوجه سرخ کرد. ناهار را خوردیم . قرار شد خانم عاشوری ...
تولد 9 سالگی رانیا
به نام خدا قرار بود برای خرید عید واسه بچه ها بریم تهران . تصمیم بر این شد شب بریم خونه نسیم ، فردا صبح اش بریم خرید . پنج شنبه بابا رفته بود سرکار . ما هم خونه بودیم برای ساعت 5 آماده شدیم بریم دنبال بابا از اونجا بریم . ساعت 4 و نیم رفتیم دنبال عزیز بعد رفتیم جلوی شرکت دنبال بابا . تا برسیم شد 7 یه چایی خوردیم . رانیا گیر داد که بریم بیرون که بریم بیرون . همگی آماده شدیم رفتیم باغ فیض اسلامشهر . یه دور زدیم . از چند جا کاپشن برای رانیا و محمدحسین پرسیدیم ولی نگرفتیم . آخر سر برخلاف تصور من که فکر میکردم رانیا چون براش هیچی نگرفتیم کل راه را گریه کنه ، گریه نکرد ولی عوضش محمدحسین بخاطر اینکه واینسادیم تا اسباب باز...
کارنامه کلاس اول محمدحسین در نوبت اول
عقد معصومه 1400/11/14
اول هفته بود که خبر اومد برای معصومه خواستگار اومده . در طول هفته هم خبرایی نظیر خواستگار رسمی . آزمایش و ... بود . پایان هفته هم مراسم عقد بود . من روز سه شنبه رفتم پیش ظریفه که رنگ مو بزارم . فرداش نگاه کردم و رنگ به دلم ننشست تا اینکه دوباره غروب با ظریفه و ریحانه و رانیا رفتیم بازار . رفتم پیش رنگ فروش . یه رنگ ساش دیگه داد و گفت استفاده کن تا رنگت یکدست بشه . برای ریحانه یک ساعت گرفتم و برای رانیا هم یک دستبند . شبش دوباره برای تجدید رنگ رفتم خونه دایی . وای چی شد ؟ رنگم که زیتونی بود به رنگ سیاه دراومد . افتضاح تیره شده بود . من موندم با غصه رنگم . روز چهارشنبه ساعت 11 مرخصی گرفتم که برم بانک برای ضمانت مریم ...