کار با رنگ انگشتی
تیکه کلام محمدحسین و رانیا که هر روز تکرار میکنند
محمدحسین : مامان فردا از سرکار موز بخر رانیا : چی گذاشتی برام (منظورش خوراکی برای مهدکودکشه) رانیا بعد از این همه مدت که مهد میره بازم کتاب را کپات تلفظ میکنه
نویسنده :
مریم محمدی
13:42
عروسی میثم پسرعمه بچه ها
عروسی میثم در تاریخ 96/9/16 آذر برگزار شد . مرخصی گرفتن من برای عروسی رفتن همزمان شد با رفتن آقای یوسفی به نگهبانی . با توجه به این قضیه مرخصی گرفتن من خیلی سخت شد . دو هفته تمام حرص خوردم و در نهایت تونستم مرخصی بگیرم ولی با کلی اعصاب خردکنی . بابا هم با کلی دردسر تونست مرخصی بگیره چهارشنبه صبح راه افتادیم بهمراه دایی صادق و دایی وهاب اینا . برای ساعت 10 رسیدیم حسن تیمور . برای ناهار خودی ها دعوت بودن شام حنابندون هم کلی مهمون داشتن . فردا ناهار هم مهمون داشتن . شب عروسی هم نزدیک 1000 نفر مهمان دعوت بود . پاتختی هم برگزار کردن و تعداد 300 نفر مهمان دعوت کرده بودن در کل عروسی خوب بود و همراه بود با بارندگی برف و باران . در ...
نویسنده :
مریم محمدی
13:36
بستری شدن محمدحسین در تاریخ 96/8/8
بخاطر حال بد محمدحسین باباش برد دکتر . یکسری داروهای قیمت بالا دکتر تجویز کرده بود و باباش هم گرفته بود آورده بود خونه ولی من با این فکر ک نیازی به این داروها نیس و با کتوتیفن و اسپری آبی خوب میشه . اسپری نارنجی و زادیکس شو بردم پس دادم . حدود 65 هزار تومن برگردوند . یک روز گذشت و شب اش حال محمدحسین خیلی بد شد . از خونه آبا که اومدیم تو بغلم دیدم خیلی بد نفس میکشه و تعداد تنفس اش زیاد شده . سریعا رسوندیمش بیمارستان چمران و مستقیم بدون نوبت به پزشک اورژانس مراجعه کردیم . پزشک هم سریعا نوشت برای بستری . به اورژانس مراجعه کردیم و از محمدحسین رگ گرفتن و آنژوکت شو بستن آوردن رو تخت خوابوندن . ولی رگ اش جواب نداد دوباره رفتن رو دست دیگه اش رگ گ...
نویسنده :
مریم محمدی
12:00
تلفظ بامزه بعضی از کلمات توسط محمدحسین
اونجان : اونجا اینجان : اینجا نونّاجی : هندوانه
نویسنده :
مریم محمدی
11:09
عکس رانیا و محمدحسین در روز ختم عموحسن
آزمون استخدامی دستگاههای اجرایی
روز جمعه 96/6/3 ساعت 14بنده آزمون استخدامی آموزش و پرورش تو اراک داشتم . صبح از خواب پاشدیم صبحانه خوردیم . رانیا و محمدحسین رو بردیم خونه مامانم گذاشتیم . خودمون هم وسایل املت برداشتیم که اونجا درست کنیم و ناهار بخوریم . ساعت 11 راه افتادیم رفتیم ساعت 1 رسیدیم . چون زود بود یه دوری اطراف میدان شهدا زدیم و چند تا پاساژ رفتیم . ریحانه بار اولش بود که اراک می اومد. نزدیکای ساعت 1و نیم رفتم محل برگزاری آزمون که دانشگاه اراک بود . ساعت 2 وارد سالن جلسات شدیم و تا ساعت 6 و 10 دقیقه طول کشید . چند مورد هم دوست و آشنا دیدم . در این حین ریحانه و بابا تو پارک امیرکبیر نشسته بودن و مشغول آماده کردن ناهار شدن و انجام دادن چرتکه و عبادت بابا...
نویسنده :
مریم محمدی
15:46
فیزیوتراپی و کاردرمانی
8 شهریور گچ پای رانیا رو باز کردیم . من باهاشون نرفتم . فقط بابا و رانیا و ریحانه رفتن . شب قبلش من و محمدحسین خونه آبا خوابیدیم . اونا رفتند خونه خودمون ک صبح زود راه بیافتن . تا ظهر کارشون طول کشیده بوده . نظر پسر دکتر بغدادی و خود بغدادی رضایت بخش بوده و تجویز کفش طبی هم داشتند . بعد از اونجا رفتند ناهار خونه خاله . شب هم رفته بودند خونه عمه زینب بخاطر عمل معصومه . ظهر فردا رسیده بودن خونه . از اونروز به بعد دو روز یه بار می برمش فیزیوتراپی و کاردرمانی پیش آقای صادقی
نویسنده :
مریم محمدی
15:33