ریحانه جووووونریحانه جووووون، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
رانیا جووونرانیا جووون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره
محمدحسین جوووونمحمدحسین جوووون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

ریحانه تمام زندگی من

من و روزمرگی های 3 تا گلهای زندگیم

تعطیلات تابستان سال 96

روز آخر ماه رمضان طبق سنوات گذشته ساعت 4 بعد از اینکه بابا از سرکار اومد به سمت بیجار راه افتادیم . اینبار دیگه دایی وهاب و عمه مریم همسفرمون نبودن فقط امیرمحمد باهامون اومد . جای خالی شون خیلی احساس میشد مخصوصا کنار اون چشمه ای که هرسال نگه می داشتیم و از آب اش به سر و صورتی می زدیم . همه عمه ها هم با یک ساعت فاصله از هم از کرج راه افتاده بودن . ولی ما و عمه زینب به طور همزمان می رسیدیم که قرار شد تو مسیر سر روستای تاتارده نگه داریم و همدیگه رو ببینیم و با هم راهی بیجار شویم که ما نیم ساعتی اونجا وایستادیم ولی نمیدونم قضیه چی بود که اونا منتظر ما نمونده بودن و رفته بودن و بهونه آوردن که سر جریمه شدن اعصابشون بهم خورده و اصلا حواسشون نبود...
4 مرداد 1396

دامنه لغات محمدحسین

نانا : رانیا نانایی : ( زمانی که دوستش داره) مانی : مامانی (خیلی دوس دارم اینجوری صدام میکنه) نتن : نکن عبضی : عوضی (دایی عبضی - بابا عبضی و ...) اومد بایی (بنیامین) یواخ : خیار ماش : ماشین بوش : بشور پوش : بپوشون داش : چایی بوخ : بخور این کلمات آخری رو دقیقا مثل رانیا میگه    
22 خرداد 1396

از شیر گرفتن محمدحسین

روز 29 اردیبشهت ماه که روز جمعه بود بعد از اینکه از باغ اومدیم تصمیم گرفتم که محمدحسین رو از شیر بگیرم . البته کامل نه فقط یکی شو درواقع سمت چپ رو . روش بتادین ریختم و گفتم که اف شده . هر بار که می دید می پرسید : اف درد ٰ اف درد یعنی اف شده درد داره . قربونت بشم میدونم زوده ولی خوب چاره ای نداشتم . آخه میخوام امسال اگه خدا بخواد بعد از چند سال روزه بگیرم و اینجوری اذیت میشدم البته اینم بگم که خود محمدحسین هم جون به لبم می رسوند با این خوردن های مکررش . از روز 31 ام اردیبهشت ماه هم هر دوش را ازش گرفتم . روز عین خیالش نبود ولی شب خیلی اذیت کرد . خونه مادرم خوابیده بودیم . بنده خدا مامانم هر بار که پا میشد گریه میکرد اونم پا میشد تا کمک کنه ...
31 ارديبهشت 1396